در روزی عادی و غیرتعطیل، در قلب افغانستان، هشتاد هزار انسان در ورزشگاه خوست گرد هم آمدند تا صحنهٔ اعدام مردی را تماشا کنند. رویدادی که فراتر از یک مجازات، نشانهای از بیماری عمیق فرهنگی، روانی و اخلاقی جامعه است؛ نشانهای از فرهنگی که از «زندگی» به سوی «مرگ» روان است.
طالبان از نخستین روزهای بازگشت به قدرت، بار دیگر «ورزشگاه» را به «میدان اعدام» بدل کردهاند. همان الگویی که در حکومت نخست شان نیز تکرار میشد: اجرای احکام در برابر چشم مردم، تا با «ترس» حکومت کنند، نه با «قانون.»
اما نمایش اعدام، تنها مجازات نیست؛ ابزاری است برای تثبیت اقتدار از راه تحقیر انسان. طالبان از حضور هزاران نفر فیلم نمیخواهند، بلکه روان جمعیِ تسلیمشده میخواهند.
از منظر دینی، چنین اقدامی هیچ پشتوانه شرعی ندارد. اسلام هرگز فرمان نداده است که مجازات را در میدان عمومی، در میان فریاد تماشاگران و کودکان، اجرا کنید. اگر قرار است حکم قصاص صورت گیرد، باید با عدالت، آرامش و کرامت انسانی همراه باشد، نه با هیاهوی مرگ.
قرآن کریم در سوره بقره آیه ۱۷۹ میفرماید: «وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُولِي الْأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»
یعنی: ای صاحبان خرد! برای شما در قصاص مایه زندگی است، باشد که از ریختن خون مردم بدون دلیل شرعی بپرهیزید. (نه پرورش عطش انتقام!)
بنابراین، هیچ انسان عاقلی با اعدام قاتل خون ریز و جنایتکار مخالف نیست؛ اگر قاتلی انسانی بیگناه را به ناحق کشته باشد و خانواده مقتول، با وجود توصیه قرآن به عفو، تصمیم به بخشش نگیرد، اجرای حکم قصاص، حق مشروع و عادلانه است.
اما چگونگی اجرای عدالت، خود بخشی از عدالت است، اگر اعدام قرار شود که باید انجام شود، باید در زندان، با حضور خانواده مقتول و نهادهای قضایی انجام گیرد؛ نه در ورزشگاه، نه در میان فریاد تماشاگران و نه در حضور کودکان. اعدام نیاز به تماشا ندارد؛ عدالت، نمایش نیست.
قرآن، انتقام را فریاد نمیزند؛ قرآن، عدالت را زمزمه میکند. و این همان مرزی است که طالبان میان عدالت الهی و انتقام جاهلانه درنمییابند.
هشتاد هزار نفر و آنهم در روز کاری نه تعطیلی، به ورزشگاه خوست رفتند تا مرگ ببینند. این یعنی جامعهای که از معنا و شادی تهی شده است؛ جامعهای که از هیجانِ زندگی محروم است و برای پر کردن خلأ درونی، به هیجان مرگ پناه میبرد.
از نگاه روانشناسی اجتماعی، چنین حضور گستردهای نشانهٔ خستگی مزمن روانی، فقر فرهنگی و بیهدفی جمعی است. بیکاری، فشار اقتصادی، نبود تفریح سالم، بسته شدن فضای فرهنگی و آموزشی، همه دست به دست هم دادهاند تا روان جامعه به سوی خشونت میل کند.
سؤال اینجاست:
آیا در همین شهر خوست، در روزهای تعطیل/رخصتی، برای تماشای فوتبال یا والیبال، ۸۰ هزار نفر جمع میشوند؟
چرا مردم به جای هیجان ورزش، به هیجان خون دل بستهاند؟
پاسخ روشن است: کج فهمی از دین و زندگی، که نه تنها اقتصاد را ویران کرده است، بلکه مغز و روح جامعه را نیز بیمار ساخته است.
اسلام؛ دینی برای زندگی، نه برای مرگ، هرگاه طالبان با انتقاد رو به رو میشوند، پاسخ میدهند: «ما شریعت اسلامی را اجرا میکنیم.»
اما آیا شریعت فقط در بریدن دست و گردن خلاصه میشود؟
آیا همان اسلام نمیفرماید که «طلب علم بر زن و مرد مسلمان واجب است»؟
پس چرا دروازه های کسب علم و دانش را بر روی زنان و دختران بستهاید؟
اسلامِ راستین، دین کرامت و عقل است؛ نه دین نمایش و تحقیر. اگر طالبان حقیقتاً به اجرای شریعت باور دارند، باید نخست، شریعتِ علم، عدالت و رحمت را در جامعه جاری سازند، نه شریعتِ طناب و تفنگ.
فرهنگ هر جامعه به ویژه در عصر حاضر، بازتاب تربیت، آموزش و رسانههای آن است.
در جامعهای که تلویزیون بسته، حتی موسیقی بی کلام کلاسیک ممنوع، کتابخانه متروک و زن از جامعه حذف شده است، طبیعی است که روح مردم به سمت خشونت کشیده شود.
در چنین فرهنگی، تماشای اعدام به زیارت تبدیل میشود، و شلاق زدن به نشانه ایمان.
اما نتیجه چیست؟ نسلی که به جای محبت، قساوت میآموزد؛ نسلی که از تماشای خون لذت میبرد، نه از ساختن و اندیشیدن. که اگر این روند ادامه یابد، ما نه با سقوط سیاسی، بلکه با سقوط فرهنگی و انسانی رو به رو خواهیم بود؛ سقوطی عمیق تر از هر شکست نظامی.
اجرای علنی اعدام، نه تنها خانواده فرد مجرم را مجازات میکند، بلکه روان جامعه را نیز زخمی میسازد.
کودکانی که در این صحنهها حاضر میشوند، تصویر مرگ و خشونت را در ذهن خود نهادینه میکنند. این، یک شکنجه روانی جمعی است؛ زخمی پنهان بر روان ملتی که از درون میپوسد.
دین و اخلاق هر دو هشدار میدهند: «عادت به دیدن رنج دیگران، وجدان انسان را میمیراند.»
جامعه ای که به تماشای رنج خو بگیرد، دیر یا زود، به ظلم خو خواهد گرفت.
در چنین زمانهای، سکوت گناهی نابخشودنی است. روحانیونِ آگاه و خردمند باید برخیزند و از منبرها فریاد بزنند که اسلامِ حقیقی، اسلامِ علم و رحمت است، نه اسلامِ طناب و تفنگ. آنان باید طالبان را نه با شمشیر، بلکه با قلم، منطق و تفسیر درست دین به چالش کشیده هدایت کنند.
در کنار آنان، روشنفکران، نویسندگان، هنرمندان و فرهنگیان نیز وظیفه دارند وجدان عمومی را بیدار کنند. آنان باید مردم را از فرهنگ مرگ، به فرهنگ زندگی، از فرهنگ نفاق به فرهنگ همدلی، و از فرهنگ سطحینگری و تقلید کورکورانه به فرهنگ تفکر و تعقل بازگردانند.
اعدام در خوست در حضور هشتاد هزار نفر، صرفاً مجازات یک قاتل نبود؛ نشانهای از بیماری عمیق فرهنگی و روانی این مردم بود.
طالبان حکومت خود را بر ترس بنا کردهاند، اما ترس هرگز پایدار نمیماند. تنها آگاهی و خرد است که میتواند یک ملت را نجات دهد.
تا زمانی که تماشای مرگ برای این مردم جذاب تر از ساختن زندگی باشد، همچنان در تاریکی باقی خواهند ماند.
اما اگر وجدان جمعی ما بیدار شود، اگر علما و روشنفکران دست در دست هم دهند، هنوز امیدی هست که روح افغانستان از زیر آوار جهل و خشونت برخیزد. افغانستان، امروز بیش از همیشه، به بیداریِ فرهنگی و دینی نیاز دارد. و همینطور نیاز به بیداریِ وجدان و خرد جامعه دارد، نه به بیداریِ و رواج دادند جهل و نادانی. افغانستان به حکومتِ تفنگ و ترس نیاز ندارد، بلکه به حکومتِ خرد همراه با وجدان بیدار نیاز دارد.
و این رسالتِ همهٔ ماست از عالم دینی تا روشنفکر اندیشمند، از شاعر تا هنرمند، از نویسنده تا معلم،
که در برابر فرهنگ کج فهمی از دین و کج فهمی از دولت داری، فرهنگ خرد، رحمت و آگاهی را فریاد زنیم!



