افغانستان سرزمینی است که رنج در تار و پود زندگی مردمش تنیده است. مردمی که دهههاست زیر فشار جنگ، فقر، ناامنی و بیعدالتی زندگی میکنند، امروز نهتنها با بحرانهای انسانی و اقتصادی، بلکه با بلایای طبیعی نیز دستوپنجه نرم میکنند. در این سرزمین، زلزله تنها زمین را نمیلرزاند، بلکه بنیانهای امید را نیز فرو میریزد.
زلزلههای اخیر در ولایتهای مختلف، بار دیگر واقعیتی تلخ را به رخ کشید: در افغانستان، حتی بلای طبیعی نیز رنگی از سیاست و بیتوجهی به خود گرفته است. در کشوری که حکومت کارآمدی برای مدیریت بحران وجود ندارد و نهادهای امدادی در فقر و ناتوانی غرقاند، هر زمینلرزه به فاجعهای انسانی تبدیل میشود.
در کشورهای دیگر، وقوع زلزله موجی از واکنش، همدردی و اقدام جهانی را برمیانگیزد. اما در افغانستان، صدای فریاد زیر آوار، در سکوت جهان گم میشود. جامعه جهانی که زمانی با شعار بازسازی و حمایت وارد این سرزمین شد، امروز چنان سرد و بیاعتناست که گویی رنج مردم افغانستان دیگر بخشی از وجدان جهانی نیست.
در روستاهای ویرانشده، کودکان زیر آوار ماندهاند، خانوادهها بیپناه در سرمای شب به جستجوی عزیزانشاناند، و در این میان نه نهادی رسمی برای امداد وجود دارد، نه ساختاری برای حمایت روانی و اقتصادی بازماندگان. مردم، با دستان خالی، بار دیگر ناجیان خود شدهاند. در دل ویرانی، تنها همبستگی و انسانیت مردمی زنده است که یاد گرفتهاند حتی در فقدان همه چیز، به هم تکیه کنند.
افغانستان قربانی دو نوع بلاست: یکی از دل زمین میجوشد، و دیگری از دل بیعدالتی انسانها. زمین میلرزد و خانهها فرو میریزند، اما بیتفاوتی حکومت و خاموشی جهان، امید را ویرانتر میکند.
در جهانی که اخبار زلزله در چند ساعت تیتر میشود و در چند روز فراموش، افغانستان بارها تجربه کرده است که هیچ دردی را نمیتوان تا ابد در سکوت تحمل کرد. مردم این سرزمین به اندازهی کافی زیر آوار تاریخ ماندهاند؛ جهان اگر هنوز اندکی وجدان دارد، باید صدای این آوار را بشنود.




