نویسنده: ز. نظری
تخریب تندیس امیرعلیشیر نوایی در بلخ توسط طالبان تنها یک رویداد مقطعی نیست، بلکه ادامه زنجیرهای طولانی از بیاعتنایی، ویرانگری و خیانت دولتهای افغانستان از شاهی تا جمهوری و از طالبان تا تکنوکراتهای وابسته نسبت به میراث فرهنگی، دانشمندان و افتخارات این سرزمین است. سرزمینی که میتوانست به «قلب تمدن اسلامی و جهانی» بدل شود، اما امروز در خرابههای تاریخ خود دفن میشود.
هیچ ملتی بدون حافظه تاریخی، بدون تکریم دانشمندان و پاسداشت آثار فرهنگی و تمدنی خود، به شکوفایی نمیرسد. افغانستان اما در طول تاریخ معاصر خود، بارها و بارها ثابت کرده است که دولتمردانش نه تنها نسبت به این میراث بیتوجه بودهاند، بلکه گاه آگاهانه به نابودی آن پرداختهاند. از بیتوجهی به مقبره بیرونی در غزنی، تا بی توجهی به خانه مولانا در بلخ، از انفجار تندیسهای بودا در بامیان تا ریزش آثار تاریخی غزنی و نابودی تخت رستم و کلاً مکان های که در شاهنامه فردوسی بزرگ ذکر شده است؛ همه و همه نشان میدهد که «فراموشی هویت» در این سرزمین به یک سیاست رسمی بدل شده است.
طالبان با تخریب تندیس امیرعلیشیر نوایی در بلخ نشان دادند که همچنان همان گروه واپسگرا و فرهنگستیز دو دهه پیشاند. علیشیر نوایی تنها یک شاعر نبود؛ او سیاستمداری خردمند، حامی هنر، معماری و فرهنگ و نماد «ذواللسانین» بودن در جهان اسلام بود. تخریب تندیس او در واقع تلاش برای پاک کردن حافظه تاریخی و هویتی است که طالبان هیچگاه تحملش را نداشتند و ندارند.
ابوریحان بیرونی، یکی از بزرگترین اندیشمندان تاریخ بشر، در غزنی آرام گرفته است. اما مقبره او چیزی جز چند سنگ رویهمچیده نیست؛ نه نشانی از عظمت علمی او دارد و نه احترام درخور شأنش. این در حالی است که جهان، بیرونی را بهعنوان دانشمند ستارهشناس، ریاضیدان و فیلسوف جهانی میشناسد و نظریاتش هنوز تدریس میشود. افغانستان اما با بیاعتنایی به مزار او، بیحرمتی آشکار به عقلانیت و علم کرده است.
بلخ، زادگاه مولانا جلالالدین محمد بلخی، قلب تپنده عرفان جهانی است. اما خانه مولانا در بلخ امروز جز خرابهای نیست. این ویرانی نه تنها جفای تاریخی است، بلکه نماد کودنی و بیکفایتی دولتهای افغانستان است؛ دولتهایی که نه در دوران شاهی، نه در جمهوریت، و نه امروز، هیچگاه شأن بزرگان این سرزمین را پاس نداشتند.
انفجار تندیسهای بودا در بامیان توسط طالبان در دوره نخستشان، یکی از تکاندهندهترین فجایع فرهنگی قرن بیستم بود. آن اقدام نه فقط حمله بر تاریخ افغانستان، بلکه حمله بر تاریخ تمدن بشری بود. طالبان در آن زمان نشان دادند که تا چه حد دشمن هنر، فرهنگ، تاریخ و هر آن چیزیاند که انسانیت را معنا میبخشد.
غزنی، روزگاری پایتخت فرهنگ اسلامی، امروز در حال فروپاشی است. آثار تاریخیاش یا نابود شده یا در آستانه فرو ریختن است و همینطور دیگر مکانهای تاریخی نیز در بیتوجهی مطلق رها شدهاند. دولتها، بجای سرمایهگذاری بر این میراث و تبدیل شان به قطب گردشگری فرهنگی، آنها را به دست باد و باران سپردهاند.
تناقض تلخ تاریخ ما این است: بزرگانی چون علیشیر نوایی، بیرونی، مولانا و دیگر اندیشمندان در فراموشی و ویرانیاند، اما فرودگاه کابل به نام کرزی سیاستمداری ناکام و معاملهگر مزین میشود. این دقیقترین نماد بیهویتی و قومگرایی حاکمان افغانستان است. نامهای خیانتکاران بر مکانها میدرخشد، اما نام دانشمندان در غبار بیتوجهی دفن میشود.
دولتهای شاهی به خواب غفلت فرو رفتند؛ دولتهای چپی میراث فرهنگی را نیز نادیده گرفتند؛ جمهوریهای فاسد چون کرزی و غنی، همه چیز را در پای قدرت و قومیت قربانی کردند؛ و طالبان، در نهایت، با چکش و باروت به جان هویت و فرهنگ افتادند. همه این دولتها، بیهیچ استثنا، نه به فکر فرهنگ و تاریخ، بلکه به فکر جیب و کرسی خود بودند.
دانشمندان و آثار تاریخی، حافظه زنده یک ملتاند. احترام به آنها نه یک تجمل، بلکه ضرورتی برای بقا و شکوفایی است. ملتی که حافظه تاریخی خود را از دست بدهد، در نهایت اسیر فراموشی و تکرار خطاها میشود. افغانستان امروز دقیقاً در همین چرخه گرفتار است؛ چرخه فراموشی، بیهویتی و خودویرانگری.
طالبان باید بدانند که با تخریب تندیسها و میراث فرهنگی، نمیتوانند تاریخ را تغییر دهند. تاریخ، حتی اگر در سنگ نباشد، در حافظه مردم زنده میماند. آنان اگر به راستی مدعی حکومت داریاند، باید بهجای دشمنی با فرهنگ و دانش، به بازسازی آن بپردازند. احترام به بزرگان، نه تنها مایه مشروعیت، بلکه پلی برای آشتی با ملت است.
افغانستان امروز درگیر نبردی خاموش است: نبرد میان حافظه و فراموشی، میان فرهنگ و جهل، میان خرد و خشونت. تخریب تندیس علیشیر نوایی، بیتوجهی به مقبره بیرونی، ویرانی خانه مولانا، انفجار بودای بامیان، فروپاشی آثار غزنی و فرو ریختن مناره های هرات و غزنی همه نشان میدهد که ما در حال بریدن ریشههای خود هستیم.
دولتمردان افغانستان از شاهی تا جمهوری و طالبان همگی در این خیانت شریکاند. آنان تاریخ را کشتند تا بر خرابههای آن بر تخت قدرت بنشینند. اما آنچه آنان نمیفهمند این است: ملتی که گذشتهاش را ویران کند، آیندهای نخواهد داشت.
اکنون بیش از هر زمان، رسالت روشنفکران، نخبگان و مردم است که با وحدت و همدلی، میراث فرهنگی و علمی این سرزمین را از دست غارتگران و ویرانگران نجات دهند. تاریخ ما نباید در خرابهها دفن شود؛ باید در قلب نسلهای آینده زنده بماند.