در سالروز شهادت علامه سید اسماعیل بلخی، یکی از برجستهترین چهرههای تاریخ معاصر افغانستان، با اندوه و احترام به یاد او میافتیم؛ مردی که فراتر از یک روحانی و شاعر، معمار بیداری، نماد وحدت و وجدان بیدار یک ملت بود.
سید اسماعیل بلخی، بهراستی از استثناییترین شخصیتهای قرن چهاردهم خورشیدی در افغانستان است. روحانیای که نه در گوشهای از حجره علم متوقف شد و نه در پیچ و تاب مصلحتگراییهای رایج زمانهاش غرق گشت. او مرد میدان بود؛ میدان اندیشه، سیاست، فرهنگ و مقاومت. با قلم شعر میجنگید و با کلام، بذر آگاهی میکاشت. امروز، در حالی که دشمنان خارجی همچنان میکوشند از شکافهای مذهبی و قومی ما بهره ببرند، یادآوری پیام بلخی بیش از هر زمان دیگری ضروری است؛ پیامی که ستون فقرات آن، «وحدت ملی» بود.
۲۴ سرطان/تیر، سالروز درگذشت غریبانهی سید اسماعیل بلخی است؛ مردی که حکومتهای خودکامه، پیش از آنکه با مرگ ساکتش کنند، او را سالها در پشت میلههای زندان پوساندند. ۱۴ سال زندان بدون محاکمه، بدون جرم، تنها بهخاطر «فکر»، «شعر» و «سیاست عدالتمحور»؛ این سرنوشت مردی بود که میخواست صدای بیصداها باشد.
او در زندان، نه شکسته شد و نه خاموش. سه شبانه روز یک ختم قرآن، هزاران بیت شعر انقلابی، و تربیت نسل جوانی از اندیشه ورزان در همان سلولهای تنگ، گواهی روشن از روح سترگ اوست.
بلخی در زندان، نماد تسلیم ناپذیری شد؛ زندانی که نه پایان راه، که آغازی دیگر برای روشنگری بود.
اگر «شعر» را زبان پنهان تاریخ بنامیم، بلخی مورخ دردهای مردمش با واژگان آتشین بود. او ادبیات انقلابی را در افغانستان بنیان نهاد؛ نه با شعار، بلکه با خوندل. اشعارش تحلیل سیاسی بود، مانیفست بود، فریاد بود. در زمانی که شاعران یا به دربار پناه میبردند یا به سکوت، بلخی با «مخمس» و «ترجیعبند»، وجدان ملت را بیدار میکرد:
ما به سر منزل مقصود چسان راه بریم
راهزن رهبر و خس دزد امام است اینجا
بردگان سر خوش آزاد به هر جا
اما ملتی بر در یک شخص غلام است اینجا
دیگران را به فلک سبقت دانش به دوام
رفتن ما به عقب هم به دوام است اینجا
بلخیا نکبت ادبار ز سستی پیداست
چاره این همه، یکبار قیام است اینجا
شعر او، منشور مبارزه با ارتجاع، جهل، تبعیض و استعمار بود؛ خطابهای بیوقفه در دل تاریخ خاموش افغانستان.
بلخی بیش از هر چیز، یک «وحدتگرای آگاه» بود. در کشوری که اقوام و مذاهب در آتش بدبینی میسوختند، او با صراحت گفت: «اگر باران بارید، به زمین شیعه و سنی میبارد و اگر خشکسالی آمد، هر دو شما گرسنه میشوید». در زمانی که نفاق مذهبی سوختی برای ماشین استعمار بود، بلخی دانسته و عامدانه، تیشه به ریشه آن زد.
او نهتنها در سخن، بلکه در عمل نیز وحدت را پیریزی کرد؛ از تشکیل حزب ارشاد با حضور شیعه و سنی گرفته تا حضور در منابر مشترک، حسینیهها، مساجد و مراکز علمی در سراسر کشور. او به درستی درک کرده بود که دشمن اصلی نه در قبیله همسایه، بلکه در کاخ سفید، لندن و اسلامآباد پنهان شده است.
بلخی نهتنها عالِم دین و شاعر انقلابی، بلکه سیاستمداری با درک عمیق از مناسبات قدرت بود. او حزب ارشاد را در زمانی بنیان نهاد که استبداد ظاهرشاه نفس مردم را بریده بود. حزبی که برای نخستین بار، فراتر از مذهب، قوم و زبان، از عدالت، مشارکت سیاسی و حکومت اسلامی سخن گفت.
فعالیتهای فرهنگی او نیز کمنظیر است: تأسیس مساجد، روزنامه، مدارس دینی، کانونهای فرهنگی، خطابههای عمومی و تشویق مردم به آگاهی، از جمله خدمات بزرگی است که نشان میدهد بلخی، مصلحی بود که «تمدن» را نه در شعار، بلکه در نهادسازی و آموزش میدید.
علامه بلخی، بهواقع از عصر خود دههها جلوتر بود. او اگر در جهان آزاد میزیست، امروز دانشگاهها و نهادهای پژوهشی به نامش ثبت میشدند؛ اما در سرزمینی میزیست که اندیشه را با زندان پاسخ میدادند. او دموکراسی دینی، آزادی اندیشه، مبارزه مدنی، وحدت اسلامی، توسعه فرهنگی و روشنگری سیاسی را دهها سال پیشتر از زمانهاش میفهمید. او سزاوار آن بود که کتابخانهها و مراکز علمی به نامش ثبت شوند، نه اینکه در خاموشی و غربت از دنیا برود.
در این سالروز اندوهبار، یاد علامه بلخی را با دو احساس به یاد میآوریم: احترام و حسرت. احترام برای مردی که آگاهانه زیست، شجاعانه جنگید، و مظلومانه رفت. و حسرت برای ملتی که بزرگانش را پس از مرگشان شناخت.
بلخی برای ما فقط یک خاطره نیست، بلکه الگویی است برای فردای افغانستان؛ الگویی برای روحانیت مردمی، سیاستِ آگاهانه، فرهنگِ پویا و وحدتِ بیریا. امروز که طالبانِ مورد حمایت آمریکا، بار دیگر با شمشیر جهل و تبعیض، بر گرده ملت سوار شدهاند، بیش از هر زمان، ما به یاد، راه و پیام بلخی نیاز داریم.
باشد که درسی از تاریخ بگیریم، نه آنکه تاریخ را بار دیگر با خون بنویسیم.