در روزهایی که مردم افغانستان هنوز در غبار سنگین یک سقوط تاریخی بهسر میبرند، امرالله صالح، معاون پیشین ریاستجمهوری، در یادداشتی طعنهآمیز و بیپرده، زلمی خلیلزاد را بهعنوان «بهترین گزینه برای سفارت طالبان در واشنگتن» معرفی کرد. کنایهای که شاید خنده بر لب آورد، اما تلخی حقیقتی را در دل خود پنهان دارد؛ حقیقتی بهنام نقش مبهم، متناقض و در عین حال تأثیرگذار زلمی خلیلزاد در شکلگیری فاجعهای بهنام «بازگشت طالبان».
نقش خلیلزاد، نه صرفاً بهعنوان یک دیپلمات، بلکه بهعنوان یک معمار اصلی توافقنامه دوحه، اکنون بهوضوح در آیینه تاریخ قابل مشاهده است. او مردی بود با ظاهر میانجی، اما با عملکردی که هیچگاه نتوانست مرز میان منافع ملی آمریکا، منافع مردم افغانستان و خواست طالبان را شفاف کند. او در طول مأموریت خود، همواره یکی به میخ زد و یکی به نعل؛ گاهی لب به ستایش از فرهنگ و مقاومت مردم افغانستان میگشود و گاهی دیگر، نطق عید قربان رئیسالوزرای طالبان را «مثبت» میخواند. این بلاتکلیفی عمدی یا دیپلماتیک، فقط یک معنا دارد: خلیلزاد نه جانب مردم افغانستان را گرفت، نه با طالبان صادقانه درافتاد و نه حتی به صورت کامل منافع واقعی ایالات متحده را پاس داشت؛ او در میانه ایستاد، اما با نتایجی به شدت یکسویه، به نفع طالبان است.
اتهام حمایت از طالبان، تنها ادعای مقامات پیشین نیست. وقتی سخنان همسر وی نیز در هماهنگی کامل با روایت رسمی طالبان و در رد واقعیت سرکوب زنان افغان منتشر میشود، وقتی خلیلزاد از «امنیت بازگشته» به افغانستان زیر پرچم ملاهبتالله سخن میگوید، دیگر نمیتوان این چهره را صرفاً یک واسطه دانست. او بهگونهای سخن میگوید که گویی مردم افغانستان دچار سوءتفاهماند و واقعیت را نمیبینند.
سیاستگذاری آمریکا در قبال افغانستان، از همان ابتدا آغشته به تناقض بود. اما نقش خلیلزاد در این سیاستگذاری، هموارسازی مسیری بود که به سقوط جمهوریت منتهی شد؛ هرچند باید اذعان داشت که دولتمردان دوره جمهوریت نیز به سهم خود در خلق بحران کنونی افغانستان سهیماند و اعتماد مردم را در میان فساد، انحصار و بیکفایتی از دست داده بودند. با اینحال، این موضوع از مسؤولیت تاریخی آمریکا و چهرههایی چون خلیلزاد چیزی نمیکاهد.
توافقنامه دوحه، در واقع نامهی رسمی «تحویل قدرت» به طالبان بود، نه سندی برای صلح پایدار. مذاکراتی که بدون حضور واقعی نمایندگان ملت افغانستان و پشت درهای بسته انجام شد، بیش از هرچیز نشان داد که آمریکا خواهان پایان آبرومندانه حضور خود بود، نه آغاز ثبات برای افغانستان. خلیلزاد در این میان، فقط نقش پیامرسان را بازی نکرد، بلکه مسیر را چنان طراحی کرد که راه طالبان هموار شود؛ گویی مشروعیت این گروه از واشنگتن صادر شده است، نه از صندوق رأی یا اراده مردم.
امروز، هرچه زمان میگذرد، چهره واقعی این «دیپلمات سیار» روشنتر میشود. اگر صالح، تند و با طعنه او را برای سفارت طالبان مناسب میبیند، شاید دلیلش این باشد که خلیلزاد بیش از آنکه به ملت خود (افغانستان) وفادار باشد، به نقشی دل بسته که از او یک «میانجی بحرانساز» ساخته است؛ میانجیای که در عمل، بحران را ساخت، اما مدیریت نکرد.
افغانستان، بیش از آنکه قربانی سادگی سرمداران خود باشد، قربانی سیاستهای دوپهلو و تصمیمات پشتپردهای شد که در آنها، صدای مردم شنیده نشد. نقش خلیلزاد را تنها با گذر زمان نمیتوان قضاوت کرد؛ شواهد امروز کافی است. او، خواه در کنار طالبان باشد یا در کاخهای آمریکا، دیگر در میان مردم افغانستان جایگاهی ندارد. چراکه در روزگار سقوط، مردم فقط نظارهگر معاملهای بودند که یکی از مهرههای اصلیاش، کسی بود که امروز امرالله صالح او را پلیدتر از ملاهبتالله میداند.