سقوط جمهوریت افغانستان، یکی از فاجعهبارترین تحولات تاریخ معاصر این کشور، نتیجه عملکرد ناهماهنگ، غفلت، و گاه خیانت آشکار دولتمردان داخلی و تصمیمگیریهای کوتهبینانه خارجی بود. نهتنها ایالات متحده، بلکه تمام شخصیتها و نهادهای کلیدی داخلی نیز در این سقوط تاریخی مقصر و محکوم تاریخ و مردم کشور ما هستند.
زلمی خلیلزاد، بهعنوان نماینده ویژه ایالات متحده در امور افغانستان، نه تنها معمار توافقنامه دوحه بود، بلکه عملاً منافع طالبان را بر حق حاکمیت و بقای نظام جمهوری ترجیح داد. او در این توافقنامه، امتیازات بیسابقهای به طالبان اعطا کرد بدون آنکه تضمینی واقعی برای حفظ حقوق مردم افغانستان، بهویژه زنان، دختران، اقلیت های مذهبی و آزادی رسانهها در نظر گرفته شود. توافقنامه دوحه، طالبان را از انزوای بینالمللی خارج کرد و در عوض، جمهوری اسلامی افغانستان را از هرگونه حمایت موثر خارجی محروم ساخت.
خلیلزاد با رویکردی یکجانبه، نهتنها سقوط جمهوریت بلکه تقویت یک نظام خودکامه جدید را تسهیل کرد و بدین ترتیب، بهعنوان یکی از چهرههای اصلی بحران افغانستان، محکوم تاریخ است.
اشرف غنی رئیس جمهور یک جانبه و ناکار آمد، که با وعدههای بلندپروازانه به قدرت رسید، نهایتاً به یکی از ضعیفترین و متعصبترین رهبران تاریخ افغانستان تبدیل شد. او با تمرکز بر منافع قومی و حذف چهرههای سیاسی مؤثر، دولتی شکننده و بیاعتبار ایجاد کرد. تصمیم او برای فرار در لحظات حساس سقوط کابل، نهتنها خیانت به مردم بلکه به ارتش و نیروهای امنیتیای نیز بود که در خطوط مقدم در حال مبارزه بودند. غنی و نزدیکانش، که بیشتر به فکر پر کردن جیبهای خود بودند تا بقای جمهوریت، امروز با وجدانهای ناآرام در دادگاه تاریخ محاکمه میشوند.
و اما خواب زدگان در اوج بحران؛ داکترعبدالله عبدالله، بهعنوان رئیس شورای عالی مصالحه ملی، نهتنها در فرآیند مذاکرات صلح بیتأثیر بود بلکه با فقدان قاطعیت و بینش سیاسی، عملاً زمینههای فاجعه را فراهم کرد. از سوی دیگر، سرور دانش و محمد محقق نیز بهعنوان نمایندگان گروههای مهم اجتماعی، نتوانستند صدای اقشار محروم را بهدرستی نمایندگی کنند و در مقابله با بحرانهای ساختاری، منفعلانه عمل کردند.
امرالله صالح، که خود را “مبارز خستگیناپذیر” علیه طالبان معرفی میکرد، در لحظات حساس، تنها به شعارهای پوچ بسنده کرد و از ایفای نقش واقعی در هدایت بحران بازماند. صالح با وجود ادعای شجاعت و تعهد، نهایتاً همانند دیگر رهبران، تنها نظارهگر سقوط بود.
بسمالله محمدی، آخرین وزیر دفاع، نیز هیچ استراتژی عملیاتی مؤثری برای جلوگیری از سقوط کابل ارائه نداد و عملاً در برابر پیشروی طالبان منفعل بود. نمایندگان پارلمان و رئیس آن نیز، بهجای توجه به بحرانهای ملی، بیشتر به فکر منافع شخصی خود بودند و در نتیجه، صدای مردم در مجلس نمایندگان به گوش کسی نرسید.
طالبان با وعده تشکیل یک دولت فراگیر، امید کاذبی را ایجاد کردند اما عملکردشان نشان داد که تغییری در ماهیت آنها به وجود نیامده است. محدودیتهای شدید بر زنان، سرکوب رسانهها، و بیتوجهی به تنوع اجتماعی افغانستان، آنها را به نظامی انحصاری و سرکوبگر تبدیل کرده است.
ایالات متحده امریکا با خروج عجولانه و بیبرنامه نیروهایش، نهتنها افغانستان را به هرجومرج کشاند بلکه امنیت جهانی را نیز به خطر انداخت. بایدن و ترامپ، هر دو، در عمل نتوانستند سیاستی منسجم برای مدیریت بحران افغانستان ارائه کنند و این بیکفایتی، بار دیگر نشان داد که مردم افغانستان قربانی منافع کوتاهمدت قدرتهای بزرگ هستند.
پرسشهایی که همه از خود میپرسند اما کسی پاسخگو نیست؛ حقیقت سقوط افغانستان کجاست؟
تاریخ از ما میپرسد و ما باید بدانیم: چرا افغانستان در غبار خیانت و بیکفایتی فروپاشید؟
پیش از آنکه قضاوت کنیم، باید این پرسشها را از افرادی که در سقوط جمهوریت دخیل بودند، بپرسیم:
- زلمی خلیلزاد، آیا میتوانید به مردم افغانستان توضیح دهید که چرا توافقنامه دوحه هیچ ضمانتی برای بقای جمهوریت یا حقوق مردم ارائه نکرد؟
- اشرف غنی، آیا فرار شرمآور شما نتیجه بیکفایتی بود یا یک معامله پنهانی؟
- عبدالله عبدالله و سرور دانش، در تمام سالهای بحران، دقیقاً چه نقشی برای جلوگیری از سقوط نظام ایفا کردید؟
- نمایندگان پارلمان، چرا در برابر فروپاشی کشور، بیشتر به دنبال منافع شخصی بودید؟
- طالبان، وعدههای شما برای تشکیل دولت فراگیر و رعایت اقلیت های مذهبی و حقوق زنان چه زمانی به حقیقت میپیوندد؟
- ایالات متحده امریکا، آیا خروج نابهنگام نیروهایتان تنها یک اشتباه بود یا بخشی از یک استراتژی برای بیثباتی منطقه؟
تاریخ قضاوت سختگیرانهای درباره همه این بازیگران خواهد داشت. هیچکس از محکمه وجدان و نگاه انتقادی مردم شریف افغانستان گریزی ندارد و نخواهد داشت.
نویسنده: دکتر لنگرزاد