این اقدام، دروازهای به سوی اشغال نظامی گسترده افغانستان توسط ارتش سرخ گشود و فصل جدیدی از خشونت و مقاومت را در تاریخ این سرزمین رقم زد.
این تهاجم در حالی رخ داد که مردم افغانستان بیش از یک سال با رژیم سرکوبگر حزب دموکراتیک خلق به رهبری نورمحمد ترهکی و امین درگیر بودند. بنابراین، ورود نیروهای شوروی زخمی تازه بر روح جمعی ملت افزود و رژیم کابل را به عنوان دستنشانده مسکو در برابر مسلمانان افغانستان قرار داد. این تهاجم که بر اساس تصمیم بیروی سیاسی شوروی صورت گرفت، خیزشهای سراسری را برانگیخت و موج کشتارها را تشدید کرد.
در نتیجه این اشغال، جنگ دهساله شوروی در افغانستان بیش از یک میلیون کشته و میلیونها مهاجر برجای گذاشت. طبق گزارشهای سازمان ملل، حدود پنج میلیون افغان آواره شدند و زیرساختهای کشور نابود گردید.
این آمار تکاندهنده، نمادی از ویرانی عظیمی است که اقتصاد افغانستان را برای دههها عقب راند، نسلهایی را در چرخه خشونت گرفتار ساخت و کشور را در کانون بحرانهای گوناگون و بیثباتی مزمن قرار داد.
با این حال، در تضاد آشکار با ادعاهای شوروی مبنی بر جلوگیری از نفوذ امریکا، این اشغال خود بهانهای برای جنگ نیابتی شد و تناقض عمیق میان ایدئولوژی کمونیستی و واقعیتهای فرهنگی افغانستان را برجسته کرد. مسکو که مدعی حمایت از مردم بود، با بمباران روستاها و کشتار غیرنظامیان، چهرهای از استعمار نوین را نمایان ساخت.
در واقع، اتحاد جماهیر شوروی و امریکا در این دوره افغانستان را به عنوان میدانی برای رقابت جنگ سرد قربانی کردند، و این وضعیت به روشنی نشان داد چگونه منافع ژئوپلیتیک بر سرنوشت ملتها اولویت یافت و بحران را طولانیتر ساخت.
با گذشت چهلوشش سال، ۶ جدی همچنان نمادی از دوران شومی است که افغانستان را در گرداب بحران فرو برد و درس عبرتی برای سیاستمداران جهانی شد تا از تکرار اشتباهات گذشته پرهیز کنند. زخمهای این اشغال همچنان بر جامعه افغان سایه افکنده و نیاز به بازنگری تاریخی برای ساختن آیندهای صلحآمیز را بیش از پیش ضروری میسازد.



