چهارسالگی بازگشت طالبان به قدرت و تأملی بر چرخه بحران افغانستان

چهارسالگی سقوط، فرصتی برای بازنگری مسیر پیموده‌شده و درس‌آموزی است. این تأمل نباید به یأس منجر شود، بلکه شناختی عمیق‌تر از چالش‌ها فراهم کند…
چهارسالگی بازگشت طالبان به قدرت و تأملی بر چرخه بحران افغانستان

چهار سال از سقوط نظام جمهوریت در افغانستان و بازگشت طالبان به قدرت می‌گذرد. این مناسبت، که با تلخی همراه است، فرصتی برای نگاهی عمیق‌تر به بحران‌های ساختاری فراهم می‌کند. تحلیلگران و روشنفکران، در این روزها، بر جنبه‌های مختلف این فاجعه تمرکز دارند، اما ضرورت دارد ریشه‌های عمیق‌تر بررسی شود تا الگوهای تکراری شناسایی گردند.

افغانستان در نیم قرن اخیر، شاهد تناوب نظام‌های سیاسی بوده که هیچ‌کدام پایدار نمانده‌اند. از کودتای سفید محمد داوود خان در ۱۳۵۲ خورشیدی تا امروز، هر حکومتی با وعده‌های بزرگ آمده، اما در برابر ساختارهای معیوب تسلیم شده است. این چرخه، بیش از مداخلات خارجی، ریشه در آسیب‌های درونی جامعه دارد، جایی که عدم هویت ملی یکپارچه و غلبه روابط قومی بر نهادهای مدرن، بحران را تشدید کرده‌اند.

این الگوی ویرانگر، جامعه را در دام بی‌ثباتی نگه داشته و این پرسش اساسی را مطرح می‌کند که آیا افغانستان محکوم به تداوم رنج است؟ نسل‌های جنگ‌زده و مهاجر، حق دارند از آینده‌ای بهتر سخن بگویند، اما واقعیت‌های تلخ کنونی، سازش را تحمیل می‌کند. تجربه تاریخی نشان می‌دهد جوامعی که در چرخه‌های قدرت گرفتارند، تنها با تحولات بنیادی نجات می‌یابند، تحولاتی که نگرش به شهروندی و عدالت اجتماعی را تغییر دهد.

شعارهای زیبا و جذابی که در این چهار سال برای آینده‌سازی افغانستان مطرح شده، بدون پشتوانه برنامه‌ای جامع و عملیاتی چندان کارآمد نخواهند بود؛ چه این که مسئله افغانستان نیازمند جراحی بزرگ در بافت اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جامعه است، جایی که زخم‌های عمیق دهه‌ها جنگ و خصومت تنها با تغییر حکومت یا اعلامیه‌های صلح التیام نمی‌یابد.

تاریخ گواه است که هیچ ملتی محکوم به جمود ابدی نیست. کشورهایی در منطقه بالکان و اروپای شرقی که در دهه ۱۹۹۰ درگیر جنگ‌های داخلی ویرانگر بودند، امروز الگوهای نسبتاً موفقی از ثبات و توسعه ارائه می‌دهند. اما این تحول مستلزم پیش‌شرط‌هایی است که فراهم آوردن آن‌ها زمان‌بر و پیچیده است.

پیش‌شرط نخست، رهبری بصیر و فراگیر است که همه اقشار را در بازسازی ملی مشارکت دهد. دوم، حضور فعال مردم در عرصه عمومی، که اکنون غایب است. سوم، حمایت موثر جامعه بین‌المللی، که بدون آن، فرآیند ناقص می‌ماند. در شرایط کنونی افغانستان، هیچ‌کدام از این پیش‌شرط‌ها وجود ندارد، و این فقدان، چرخه بحران را تداوم می‌بخشد.

با این همه، چهارسالگی سقوط، فرصتی برای بازنگری مسیر پیموده‌شده و درس‌آموزی است. این تأمل نباید به یأس منجر شود، بلکه شناختی عمیق‌تر از چالش‌ها فراهم کند. برای خروج از چرخه معیوب، گام کلیدی آغاز گفتگوی ملی فراگیر است، گفتگویی که همه اقوام و طیف‌های فکری را در بر گیرد و بر اساس واقعیت‌ها شکل گیرد. این گفتگو بایستی اولویت‌های بنیادین کشور را تعریف کند، از هویت ملی تا عدالت اجتماعی. بدون چنین اجماعی، تلاش‌ها پراکنده می‌مانند و بحران عمیق‌تر خواهد شد.

خروج افغانستان از این چرخه بحران امکان‌پذیر است، به شرطی که تحولات ساختاری با اراده جمعی ملت همراه شود. این فرآیند مستلزم تعهد صادقانه و بلندمدت همه بازیگران سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کشور است، نه تنها در سطح حکومت بلکه در تمام لایه‌های جامعه افغانستان.

محمد امین کریمی ـ خبرگزاری معمار

Facebook
Twitter
WhatsApp
Telegram
Email
مطالب مرتبط