افغانستان در طول تاریخ معاصر همواره به میدان رقابت و منازعه قدرتهای بزرگ و منطقهای تبدیل شده است. ریشههای این وضعیت را باید در ترکیب پیچیدهای از موقعیت جغرافیایی، ضعف حکومتداری، اختلافات داخلی و وابستگی رهبران جستوجو کرد. افغانستان در قلب آسیا قرار دارد و همچون پلی میان شرق و غرب عمل میکند. همین موقعیت استراتژیک، آن را به نقطهای حیاتی برای مسیرهای ترانزیتی، خطوط انرژی و منافع اقتصادی و سیاسی قدرتهای بزرگ تبدیل کرده است. به همین دلیل، هر نیرویی که در پی نفوذ در منطقه باشد، نگاه خود را به سوی افغانستان معطوف میسازد.
در کنار این عامل بیرونی، تاریخ سیاسی افغانستان با بیثباتی، اختلافات قومی و ضعف دولت مرکزی همراه بوده است. حاکمان در دورههای مختلف نتوانستهاند نظامی سیاسی مبتنی بر مشارکت ملی و اعتماد عمومی ایجاد کنند. در بسیاری از مقاطع تاریخی، برای حفظ قدرت یا مقابله با رقیبان داخلی، به حمایت کشورهای خارجی تکیه کردهاند. این وابستگی و سرسپردگی سیاسی، استقلال تصمیمگیری ملی را تضعیف کرده و زمینه نفوذ بیگانگان را فراهم ساخته است. نبود انسجام داخلی و تضاد میان گروههای سیاسی، قومی و مذهبی نیز بهگونهای پیوسته زمینهساز بهرهبرداری بیرونی شده است؛ زیرا هر قدرت خارجی میتواند با استفاده از شکافهای داخلی، منافع خود را در افغانستان دنبال کند.
تمامیتخواهی و یکجانبهگرایی در رفتار سیاسی حاکمان نیز نقش تعیینکنندهای در تداوم بحران داشته است. در بیشتر دورهها، قدرت سیاسی در انحصار گروه یا حلقهای خاص قرار گرفته و دیگر اقشار جامعه از مشارکت در تصمیمگیریها کنار گذاشته شدهاند. چنین ساختاری باعث شده حکومتها از درون تضعیف شوند و مشروعیت خود را در میان مردم از دست بدهند. هنگامی که قدرت در دست گروهی محدود متمرکز میشود، اقوام و طبقات دیگر احساس بیعدالتی و طردشدگی میکنند و در نتیجه، مقاومت و شورش در برابر حکومت شکل میگیرد. تجربه نشان داده است که هیچ نظامی در افغانستان با تکیه بر زور و انحصار دوام نیاورده و تنها مشارکت عادلانه و احترام به تنوع قومی و فرهنگی میتواند پایههای ثبات را استوار سازد.
نمونه روشن این وضعیت در شرایط کنونی دیده میشود. حکومت فعلی همه تصمیمها را بر اساس دیدگاه و میل خویش میگیرد و به خواست و اراده عمومی مردم توجهی ندارد. سیاستهای محدودکننده در زمینه آموزش، رسانه و آزادیهای مدنی سبب شده فاصله میان حاکمان و جامعه افزایش یابد. بیاعتمادی، ناامیدی و مهاجرت گسترده نخبگان از پیامدهای مستقیم چنین سیاستهایی است و این روند افغانستان را از مسیر رشد و پیشرفت بازمیدارد.
از سوی دیگر، ضعف در مدیریت حکومت و ناتوانی در اداره سیاست خارجی، افغانستان را در معرض خطر درگیریهای ناخواسته با همسایگان قرار داده است. هنگامی که دولت از ابزارهای دیپلماتیک برای حل اختلافات استفاده نکند، واکنشهای شتابزده و احساسی ممکن است کشور را به جنگهایی بکشاند که هیچ نفعی برای مردم ندارد. چنین درگیریهایی، در شرایطی که حکومت توان مقابله مؤثر را ندارد، هم به ساختار سیاسی آسیب میزند و هم امنیت و زندگی مردم را تهدید میکند. تجربه نشان داده که افغانستان از مسیر جنگ و دشمنی با دیگران به دستاوردی نرسیده است، بلکه تنها از راه گفتوگو، همکاری منطقهای و دیپلماسی میتواند جایگاه خود را بازیابد.
در مجموع، آنچه افغانستان را به میدان رقابت قدرتها و منبع دائمی بحران تبدیل کرده، تنها دخالت بیرونی نیست، بلکه ضعفهای درونی و تاریخی نظام سیاسی نیز نقش اساسی دارد. برای رهایی از این چرخه، نیاز است که حکومت بر پایه اراده مردم، مشارکت فراگیر، احترام به تنوع قومی و مذهبی و استقلال واقعی تصمیمگیری شکل گیرد. افغانستان زمانی میتواند از وضعیت کنونی عبور کند که بهجای انحصار، گفتوگو را برگزیند؛ بهجای تکیه بر بیگانه، بر وحدت ملی اعتماد کند؛ و بهجای قدرتطلبی فردی، منافع عمومی را اساس سیاست و اداره کشور قرار دهد.