نویسنده: ز. نظری
حادثه نجات بیش از دو هزار مهاجر هموطن از کولاک مرزهای شمال شرقی ج.ا.ایران، تنها یک خبر کوتاه نیست؛ بلکه فریادی است از عمق جان یک ملت خسته، زخمی و بی پناه. هر دانه برف که بر زمین نشست، گویی بر پیکر وجدانهای خاموش جهان سنگینی کرد. این جوانان، فرزندان نسلیاند که میان دو نظام فروپاشیده؛ جمهوریت بیکفایت و امارت ناکارامد سرگردان ماندهاند؛ نسلی که نه رؤیایی برای ماندن دارد و نه امیدی برای بازگشت.
اما پرسش بنیادین این است: چه کسی باید پاسخگوی این سرنوشت باشد؟ امریکا که با شعار آزادی و دموکراسی آمد و با تسلیم کامل افغانستان به طالبان رفت؟ یا دولتهای فاسد جمهوریت که چنان غرق در زر و قدرت شدند که درد گرسنگی مردم را فراموش کردند؟ و یا حکومت فعلی طالبان که در هیاهوی شعارهای شرعی، حتی نان و کار را از سفره مردم چیده شده است؟
امریکا در سال ۲۰۰۱ با ادعا و شعار دمکراسی، نجات مردم افغانستان از تروریزم و ایجاد دولت فراگیر آمد. اما حاصل بیست سال حضورش، چیزی جز «جنگ، فساد، وابستگی و سقوط» نبود. آنچه آنان «ملت سازی» نامیدند، در واقع ویرانی ساختار اعتماد و کرامت مردم افغانستان بود. آنان رهبرانی را بر افغانستان تحمیل کردند که نه نماینده مردم بودند و نه دغدغه وطن داشتند.
حامد کرزی با سیاستهای دوپهلو و اشرف غنی با خودبینی، تمرکز قدرت و قومگرایی، چنان تصویر سیاهی از جمهوریت ساختند که دیگر هیچ جوانی در آن کشور احساس آینده نکرد.
امروز، جوان کشور نتیجه بیست سال حضور امریکا را با پاهای یخ زدهاش در برفهای مرز دوغارون حس میکند.
حکومت جمهوریت، افغانستان را به فقر اخلاقی و اقتصادی کشاند؛ و طالبان، آن را در تاریکی جهل و انزوا فرو برد. هیچ کدام به فکر مردم نبودند، نه به فکر جوانان، نه به فکر زنان، نه به فکر کودکان.
جوانان امروز افغانستان از روی ناچاری و گرسنگی، نه از روی ماجراجویی، خطر مرز را میپذیرند. آنان به امید لقمه نانی، دل به کولاک و برف میزنند، چون در کشور خود جز سرمای تحقیر و فقر چیزی نصیبشان نمیشود.
در این میان، نباید فراموش کرد که ایران با همه مشکلات اقتصادی و فشارهای سیاسی خود، در بسیاری موارد چهرهای انسانی از خود نشان داده است. نجات دو هزار مهاجر از مرگ در کولاک، یک عمل بشردوستانه است. اما همانطور که حقیقت اقتضا میکند، ایران مسئول جوانان افغانستان نیست. هر کشوری پیش از هر چیز، مسئول ملت خود است.
وظیفه اصلی بر دوش حکومت افغانستان است که برای جوانان خود کار، امنیت و امید فراهم آورد. هیچ کشوری نمیتواند تا ابد بار بی کفایتی دیگران را به دوش بکشد.
و اما پرسش های که ذهن هر هموطن را ممکن است درگیر سازد:
- تا چه زمانی باید جوان کشور میان مرگ و مهاجرت یکی را انتخاب کند؟
- آیا افغانستان امروز «کشور» است یا «قبرستان آرزوها»؟
- آیا دولت طالبان حتی لحظهای اندیشیده است که هر جوانی که از کشور میگریزد، در واقع بخشی از آینده افغانستان را با خود میبرد؟
- امریکا چگونه میتواند از «حقوق بشر» سخن بگوید، در حالی که میراث اش در افغانستان نسل بیخانه و بینان است؟
- و پرسش آخر: اگر حاکمان، زمینه کار را نمی توانند فراهم سازند، مردم راهی دیگری جز جستجوی کار برای بقا دارند؟
سرنوشت دو هزار مهاجر نجات یافته در برف، تنها ماجرای یک روز سرد نیست؛ روایت تکراری یک ملت یخ زده در بی تفاوتی دولت های بی کفایت و ناکارامد است. این حادثه باید آیینهای باشد برای بازنگری در وجدانها.
افغانستان امروز نه از نبود منابع، بلکه از نبود خرد، عدم کاردانی دولت و عدم اخلاق و تعهد رنج میبرد.
جوانان کشور به به کشور های خارج پناه میبرند، چون در وطن شان پناهی نیست.
اگر حاکمان جمهوریت با فساد، و طالبان با جهل، ریشههای امید را خشک کردهاند، پس شاید اکنون زمان آن رسیده است که خود مردم افغانستان، با همدلی، آگاهی و شجاعت، زمستان تاریخ خود را بشکنند.
وگرنه، هر سال در برف، تنها پیکر تازهای نجات خواهد یافت، نه ملتی از بند فقر و فراموشی.



