نویسنده: م. کهریزنوی
شهادت جنرال قاسم سلیمانی، نه پایان یک فرمانده، بلکه آغاز فصلی نو در معادلات مقاومت جهانی بود. او با عقلانیت استراتژیک و ایمان عاشورایی، توانست معادلهی سلطه گرانهی امریکا و صهیونیسم را در غرب آسیا برهم زند، طرح تجزیهی منطقه را خنثی سازد، و محور مقاومت را از لبنان تا افغانستان در برابر تروریسم تکفیری و داعش سازمان دهد.
جهان امروز در میانهی کشاکش دو منطق است: منطق سلطه و منطق مقاومت. منطق نخست، با ابزارهای اقتصادی، نظامی و رسانهای، در پی تحمیل ارادهی خود بر ملتهاست؛ و منطق دوم، با تکیه بر ایمان، خرد و عدالت، به دنبال صیانت از کرامت انسان و استقلال ملتها. در این میان، قاسم سلیمانی چهرهای است که از متن ایمان و عقلانیت برخاست تا در میدانهای آتش، ترازوی عدالت را در برابر طوفان سلطه نگاه دارد.
شهادت او، صرفاً فقدان یک فرمانده نظامی نبود، بلکه زلزلهای در بنیاد محاسبات قدرتهای استکباری بود؛ چراکه سلیمانی نه فقط فرماندهی میدان، بلکه معمار اندیشهی مقاومت و هماهنگ کنندهی ارادههای ملل آزاده در غرب آسیا بود.
محور مقاومت مفهومی صرفاً نظامی نیست؛ بلکه منظومهای از ارزشها، باورها و راهبردهاست که در برابر سیاست «سلطه و تسلیم» شکل گرفته است. حاج قاسم سلیمانی با درک ژرف از تحولات منطقه، این محور را از یک واکنش نظامی به یک مکتب فکری–اجتماعی ارتقا داد.
او در خاور میانه ساختارهایی را پایهگذاری کرد که نه به مثابه بازوی نظامی ایران، بلکه بهعنوان بازتاب ارادهی ملتها در برابر اشغال و تروریسم عمل کردند. نقش فرماندهان مقاومت در مبارزه با داعش و جلوگیری از گسترش تروریسم تکفیری، یکی از ثمرات این تفکر بود. در واقع، اگر مقاومت منطقهای به محوریت سلیمانی شکل نمیگرفت، امروز کابل، بغداد و صنعا نیز میتوانستند سرنوشت موصل و رقه را تجربه کنند.
داعش، زاییدهی ائتلاف پنهان امریکا، عربستان و اسرائیل بود؛ پروژهای برای تغییر نقشهی سیاسی غرب آسیا و تخریب تصویر اسلام. حاج قاسم سلیمانی نخستین فرماندهای بود که با درک ماهیت ژئوپلیتیکی و عقیدتی داعش، طرح مقابلهی چندلایهای را طراحی کرد:
- میدانی: تشکیل جبهههای مشترک میان نیروهای مردمی و ارتشهای رسمی منطقه.
- عقیدتی–رسانهای: افشای چهرهی حقیقی تروریسم تکفیری و بازگرداندن معنویت به جهاد.
- سیاسی–دیپلماتیک: ایجاد هماهنگی میان دمشق، بغداد، تهران، بیروت و صنعا برای شکست نقشهی تجزیهی منطقه.
در پرتو این تدبیر، داعش نهتنها در عراق و سوریه نابود شد، بلکه روحیهی مقاومت در سراسر منطقه نهادینه گشت.
طرح «خاورمیانهی جدید» که از سوی امریکا و رژیم صهیونیستی دنبال میشد، با سه هدف طراحی شده بود:
۱. تجزیهی کشورهای اسلامی،
۲. تضعیف محورهای قدرت مستقل،
۳. تأمین امنیت استراتژیک اسرائیل.
قاسم سلیمانی با تحلیل دقیق از این نقشه، سه راهبرد متقابل را به کار بست:
- ایجاد شبکهی همافزایی مقاومت از تهران تا بیروت تا صنعا
- افشای چهرهی فریبکارانهی سیاستهای امریکا در مبارزهی نمایشی با تروریسم
- ایجاد بازدارندگی نامتقارن در برابر اسرائیل و پایگاههای امریکا
نتیجهی این هوشمندی، تغییر کامل معادلهی قدرت در منطقه بود. امروز نه اسرائیل احساس امنیت میکند و نه امریکا میتواند همانند گذشته آزادانه در منطقه تصمیم بگیرد. هندسهی سلطهی آنان در برابر هندسهی مقاومت فرو ریخته است.
در منظومهی فکری سلیمانی، مبارزه با امریکا نه از سر نفرت، بلکه از سر ایمان به کرامت انسان بود. او سلطه پذیری را تحقیر عقل و ایمان میدانست. از نگاه او، هر ملتی که به عزت خود آگاه شود، نیازی به قیم ندارد. همین اندیشه بود که در سلوک سیاسی و اخلاقیاش جلوه داشت؛ در میدان نبرد همان قدر اهل گفتوگو و رأفت بود که اهل شجاعت و قاطعیت.
سلیمانی با تکیه بر آموزههای قرآنی و فرهنگ عاشورا، استقلال سیاسی را با استقلال روحی پیوند زد. به همین دلیل، شهادت اش نیز به نمادی از بیداری ملتها بدل شد؛ از تهران تا کابل، از بغداد تا بیروت، میلیونها انسان با فریاد «نه به سلطه» به بدرقهاش آمدند.
قاسم سلیمانی را میتوان «معمار هندسهی مقاومت» نامید؛ مردی که با ترکیب عقلانیت راهبردی، عرفان عملی و شجاعت علوی، توانست چهرهی جدیدی از سیاست و انسانیت را در جهان اسلام به نمایش گذارد. او نشان داد که میتوان در عین دینداری، استراتژیست بود؛ و در عین مبارزه، صلحخواه.
شهادتش، گرچه برای ملت های آزاده سنگین بود، اما خون او همچون جوهری بر صفحهی تاریخ نوشت که عصر سلطه به پایان رسیده است و آینده از آنِ ملتهایی است که در برابر زورگویی میایستند.
در روزگاری که قدرتهای استکباری با رسانه، دالر و بمب بر انسان میتازند، یاد سلیمانی یادآور این حقیقت است که ایمان، خرد و ارادهی انسان آزاد از هر سلاحی نیرومندتر است.



