در افغانستان امروز، واژهها کمتر مجال بر زبان آمدن دارند. گفتوگو جای خود را به نگاههای محتاط و لبخندهای بیکلام سپرده است. در جامعهای که هر سخن میتواند تعبیر سیاسی یابد، سکوت به سپر بقا بدل شده است؛ سپری که جان میرهاند، اما جانمایهی زندگی را میستاند.
بازگشت طالبان به قدرت نهتنها ساختار سیاسی کشور را دگرگون ساخت، بلکه روان جمعی مردم را نیز در سایهی سنگین ترس و تردید فرو برد. از آن پس، افغانستان بهتدریج در مدار خودسانسوری و خاموشی اجتماعی گرفتار شد؛ پدیدهای که ریشههایش تنها در امروز نیست، بلکه در تاریخ طولانی خشونت و جنگ این سرزمین ریشه دارد. جامعهای که دههها میان بیثباتی و ناامنی زیسته است، بهگونهای ناخودآگاه «ترس را آموخته» و آن را بخشی از فرهنگ خود کرده است.
این ترس تاریخی، در کنار ساختار فرهنگی سنتی که پرسشگری را نوعی بیاحترامی میپندارد، مردمانی را پرورده است که نه فقط از بیم مجازات، بلکه از سر عادت خاموش ماندهاند. در چنین فضایی، سخن گفتن نیازمند جسارت است و گاه بهای آن سنگینتر از توان یک فرد. از همینرو، خودسانسوری دیگر نشانهی ضعف نیست، بلکه به ابزاری برای بقا بدل شده است.
روزنامهنگاران به بازنشر خبر پناه میبرند تا از خطر بگریزند، استادان دانشگاه موضوعات حساس را کنار میگذارند و کاربران شبکههای اجتماعی با نامهای مستعار مینویسند. در خانهها نیز همین منطق تکرار میشود؛ والدین به فرزندان خود میآموزند که «سکوت، امنتر از سخن است». چنین است که نسلی میبالد که پیش از شناخت آزادی، فن خاموش ماندن را میآموزد.
فرهنگ سکوت، اگرچه در ظاهر آرامش میآفریند، در باطن سرمایهی اجتماعی را میفرساید. وقتی زبانها بسته میشوند، اندیشه نیز پژمرده میگردد. جامعهای که در آن ترس بر زبانها حکومت میکند، توان اصلاح و خلاقیت را از دست میدهد. فاصله میان آنچه مردم میاندیشند و آنچه بر زبان میآورند روزبهروز عمیقتر میشود و دوگانگی اخلاقی و فرهنگی بر جامعه سایه میافکند. نتیجه، جامعهای است ظاهراً آرام اما در درون پرآشوب؛ جامعهای که درد دارد، اما توان فریاد ندارد.
با این همه، در ژرفای این خاموشی، هنوز صداهایی پنهان و استوار شنیده میشوند. زنان افغان از راه نوشتن، شعر و هنر، روایت خود را از رنج و امید میسازند. نویسندگان و روزنامهنگاران در تبعید، زبان خاموشان درون کشور شدهاند و در فضای مجازی، کاربران با رمز و استعاره، آنچه را نمیتوان گفت بازمیگویند. این مقاومت نرم و خاموش، گواه آن است که اندیشه را نمیتوان به بند کشید. سکوت شاید واژهها را پنهان کند، اما معنا را خاموش نمیسازد.
افغانستان امروز، جامعهای است میان خوف و امید؛ جامعهای که برای بقا زبان فروبسته، اما در ژرفای خود هنوز به گفتوگو ایمان دارد. فرهنگ سکوت، اگرچه از زخم و ترس زاده شده، نمیتواند سرنوشت محتوم این سرزمین باشد. روزی که مردم بار دیگر به امنیت سخن گفتن اعتماد کنند، این سکوت فرو خواهد شکست؛ چراکه هیچ ملتی را توان زیستن در خاموشی همیشگی نیست.