برای همدری با ملت مظلوم فلسطین و محکومیت جنایت رژیم صهیونیستی در نوارغزه «عصر شعر غزه» با حضور جمع زیادی از شاعران ایرانی و افغانستانی عصر دیروز در حوزه هنری خراسان رضوی در شهر مشهد برگزار شد.
مجید عسگری، رئیس حوزه هنری خراسان رضوی، در این مراسم ضمن اشاره به جنایت رژیم صهیونیستی در غزه و جنگ 12 روزه رژیم اسراییل بر علیه ملت ایران گفت: این روزهای سخت و این ایام می گذرد ولی انچه باقی می ماند روایت این روزها است که باید زنده بماند و شاعران از کسانی هستند که می توانند در ثبت این روایت و این همدلی و اتحاد بوجود امده نقش اصلی را ایفا کنند.
وی در بخش دیگری از سخنان خود با اشاره به تولید آثار هنری در بیان واقعیت ها گفت: شعر از جمله آثار هنری است که اگر در قالب های نوین سمعی بصری به مخاطب عرضه شود تاثیر خوبی بر جای می گذارد.
رئیس حوزه هنری خراسان رضوی افزود: در جریان جنگ غزه و وضعیت انسانی که این روزها در آن سرزمین می گذرد این شاعران بودند که پیشگام تر از هر قشر دیگر به صحنه امدند و راوی مظلومیت و رنجهای مردم فلسطین و جنایات اسرائیل شدند و حق مطلب را ادا کردند.
در بخش دیگری از این مراسم شاعران ایرانی و افغانستانی آخرین سروده های خود را به ملت مظلوم فلسطین به ویژه مردم مظلوم غزه تقدیم کردند.
این مراسم با استقبال بسیار خوب شاعران ایرانی و افغانستانی و عموم علاقمندان به شعر مواجه شد.
عاطفه جعفری، زینب بیات، سید حکیم بینش، سید علی عطایی و سید ابوالفضل مبارز از شاعران افغانستانی در این مراسم آخرین سروده های خود را قرائت کردند.
مرضیه رجایی، سعیده کرمانی، مسعود یوسف پور، هدیه ارجمند، جواد اسلامی، سید محمدامین موسوی، امیرحسین آزاد، ابوالفضل عصمتپرست، فاطمه جباری ، نازنین جلایری، فاطمه جباری، سید مصطفی جلیلی، منیژه رضوان از شاعران ایرانی این مراسم بودند که آخرین سروده های خود را به مردم مظلوم غزه تقدیم کردند.
برخی از شعرهای قرائت شده در این مراسم را با هم مرور میکنیم.
عاطفه جعفری از شاعران افغانستانی بود که دو شعر را به ملت مظلوم فلسطین تقدیم کرد:
داغ رفح به قلب خبر میزند شرر
سرها بدون تن شده، تنها بدون سر
وقتی جهان گرفته زبان در دهان خویش
آتش زبانه میکشد و میدهد خبر
یکسو پسر به ماتم مادر نشسته است
سویی دگر نشسته به سوگ پسر، پدر
در خاک و خون تپیدن ماهی شنیدهای؟
بنگر میان دود به آن چشمهای تر
میسوزم از صدای زنی پا بهماه آه
دارد زبانه میکشد این بغض شعلهور
میسوزد آن میانه در آتش زنی جوان
میسوزم از کنایه این روضه بیشتر
……………………………..
به دریا زدم، بی صدا گریه کردم
در اندوه تو بارها گریه کردم
رسیدم از ایران به مرز فلسطین
ببین از غمت تا کجا گریه کردم
غم آب و نانت، پرستوی حیران!
زمین زد مرا بیهوا گریه کردم
کمک خواستی، گفتم از جان خود چشم!
دریغا که تنها تو را گریه کردم
مرا سوخت داغِ زنِ پابهماهی
چنان ابرِ بی دستوپا گریه کردم
خبر ناگهان، سهمگین، داغ و سنگین
خبر تا مرا زد صدا گریه کردم…
مسعود یوسفپور، دیگر شاعر حاضر در محفل این شعر را خواند:
شعر است یا که صورت موزونِ نالهای؟
اشک است یا چکیدهٔ رنج مقالهای؟
زخم است یا که مست دهان باز کردهای؟
قلب است یا تراکم خون در پیالهای؟
آه است یا پرندهٔ بیت المقدس است
بغض است یا که نامهٔ در خون مچالهای؟
مرگا به ما که هست در آن سوی خاک ما
کودککشی، حکایتِ هفتاد سالهای
اسلام چیست؟ دغدغهٔ امر مسلمین
امری که لازم آمده در هر رسالهای
افتادهام به داغ عزیزی که رفتهاست
از چالهای به چاه و ز چاهی به چاله ای
چونان تو ای مزار شهیدان سوخته!
خاکستری ندیده کسی دشت لاله ای
فردا که از وراثت این خاک دم زنند
در دست توست قبلهٔ اول! قبالهای
سید امین موسوی از شاعران جوان ایرانی این شعر را خواند:
قدرت خداست او که درون جهان یکیست
تاریخ میخورد ورق و داستان یکیست
پیمانه را به دست کسی جز اجل نده
زخم زبان مدعیان را محل نده
نوح آمده بایست و از این تبار باش
مومنن بمان و کشتی حق را سوار باش
ذلت سوال کرد و جواب تو هرگز است
ما را چه باک آتش نمرود عاجز است
کودککشی جنایت فرعون بیخداست
آری خدای حضرت موسی خدای ماست
این باغ سبز دست کمی غاصب است اگر
شیطان در این مقابلهها کاسب است اگر
این وعده خداست تو پیروز قصهای
امروز غزه شعب ابی طالب است اگر
طاقت بیار راه تو راه پیمبر است
ایران همیشه با تو مسلمان برادر است
آه ای امید وقتشناس همیشگی
بر ما بتاب روشنی عشقپیشگی
این است رمز عزت بی انتهایمان
ما مطمئن تریم به دست خدایمان
فاطمه جباری، دیگر شاعر جوان خراسانی با این دو شعر حضور یافت:
سایه انداخت جنگ بر غزه
همدم روزها و شبها شد
راستی عاقبت چه خواهد شد
کودکی غرق فکر و رویا شد
فکر یک لقمه نان و یک لبخند
آرزوی همیشه او بود
او همیشه به فکر فردا بود
کشورش خاک و ریشه او بود
روزها میگذشت و حسرت او
هی بزرگ و بزرگتر میشد
دشمن او امان نمیداد و
پیش میرفت و گرگتر میشد
در همین فکر بود و خوابش برد
بالشش آه تکهای سنگ است
مادرش ماههاست خوابیده
کودکش آه سخت دلتنگ است
…………………………….
ناگهان بغضی از گلو برخاست
و سکوتی درون سینه شکست
کودکی چند ساله لب بست و
مادری غرق خون به سوگ نشست
زیر فریاد سرخ موشکها
باز در شهر لاله باران شد
مادری لب گزید و هیچ نگفت
و سکوتش صدای دوران شد
چشم میدوخت بر تن طفلش
بِنِگر هیبت تماشا را
شهر از داغ لاله پر شده بود
بوی گلها گرفت دنیا را
در میان جهان تاریکی
بود نوری میان دل قرآن
مادری زیر لب به خود میگفت
وعدالله نصر فی القران
امیرحسین آزاد هم این چهارپاره را خواند:
در اتاقم شادی و شور است
جشن هم برپاست کودکها
چار زانویی بزن حالا
شاد در جمع عروسکها
خالهبازی بازی خوبیست
وصلت یک خانم و آقاست
از عروسک انتظارش بود
زندگی سرشار از رویاست
مهربانی کردهاند آنها
جا برای کل دنیا بود
بیخبر از اینکه تا امشب
آرزوها میشود نابود
باز هم مهمان ناخوانده
موشکی از جنس کاغذ بود
سردیِ احساس و سنگینیش
ابتدا هم خوب محرز بود
حال در بین عروسکها
دختری با تور قرمز بود
دست هم پشت گل لاله
دیده شد از دور قرمز بود
یک عروسک خورد میشد با
استخوان لاغر اندامش
درد را دیدم چگونه با
گریهها میکرد آرامش
شیشه شیری به دستش بود
کودکی که آسمانی شد
آفرین بر تو زیاده خواه
باز هم ظلمت جهانی شد
در اتاقم مانده تنها غم
جای جشن اکنون عزا برپاست
کودک من با عروسکهاش
رفته جایی که خدا آنجاست