طالبان در تله بیاعتمادی، از امنیتسازی تا بحران بیاعتمادی؛ آیا حکومت با ایجاد ترس میتواند دوام بیاورد؟
از زمان بازگشت طالبان به قدرت، سیاستهای امنیتی این گروه به گونهای پیادهسازی شده که فضای اجتماعی کشور را با ترس و بیاعتمادی فراگیر پر کرده است.
سیاستهای بازداشت، بازجویی و گسترش ترس در بین اقشار مختلف جامعه؛ از نظامیان پیشین، فعالان سیاسی، علمای دینی، نخبگان جامعه، اساتید دانشگاه ها و معلمین گرفته تا فعالان اجتماعی و مسئولان موسسات آموزشی، حاکی از آن است که طالبان به دنبال ایجاد سلطه و کنترل مطلق بر تمامی بخشهای جامعه است.
این اقدامات نهتنها فضای اجتماعی کشور را تحت فشارهای بیسابقهای قرار داده است، بلکه شرایط روانی جامعه را نیز تضعیف و مردم را از یکدیگر بیگانه کرده است.
یکی از موارد اخیر در این راستا، دستگیری یکی از مسئولین مکاتب زنجیرهای به نام «رسالت» در هرات است که هزاران دانشآموز را تحت پوشش آموزشی خود داشت. این دستگیری، همانند بسیاری دیگر، با اهداف امنیتی و ترویج فضای بیاعتمادی و ترس انجام شده است و نشان میدهد که طالبان در پی تقویت کنترل بر همه ارکان جامعه به هر قیمتی است.
چنین رویکردی، هرچند ممکن است در کوتاهمدت احساس قدرت و امنیت را برای حکومت طالبان به ارمغان بیاورد، اما در بلندمدت، پیامدهایی دارد که نه تنها برای مردم بلکه برای خود طالبان نیز تهدیدی جدی است.
ترویج بیاعتمادی در جامعه یکی از مخربترین پیامدهای سیاستهای طالبان است، زیرا زمانی که افراد از سایه خود نیز میترسند و جرأت اعتماد به همسایه، همکار یا حتی اعضای خانواده را ندارند، حس تعلق به اجتماع و همبستگی ملی به تدریج از بین خواهد رفت.
از نظر روانشناختی، این حالت بیاعتمادی میتواند به افزایش اضطراب، افسردگی و دیگر مشکلات روانی در سطح جامعه منجر شود. بیاعتمادی اجتماعی به نوعی برای جامعه تبدیل به سم خطرناکی میشود که مانع از شکلگیری نهادهای مدنی و همکاریهای سازنده میان افراد میشود و مردم را به انزوا و انفعال اجتماعی سوق میدهد.
علاوه بر آن، این نوع سیاستهای سرکوبگرانه باعث کاهش شدید امید به آینده میشود، زمانی که مردم امیدی به بهبود وضعیت خود نداشته باشند و اعتماد خود را نسبت به حکومت از دست بدهند، چنانچه می بینیم که مهاجرتهای گسترده و روز افزون حاکی از عدم اعتماد مردم نسبت به طالبان است و همینطور می بینیم که رکود اقتصادی و افزایش ناامنیهای داخلی نیز رو به افزایش است.
از نظر جامعهشناختی، حکومتهایی که با سیاستهای سرکوبگرانه و کنترل اجباری بقای خود را تضمین میکنند، به تدریج پایههای خود را ضعیف میکنند و تنها دستاورد شان زمینهسازی برای بروز نارضایتیهای گسترده اجتماعی میباشد و بس.
اگر طالبان واقعاً خواهان حمایت و اعتماد تمام باشندگان افغانستان است، نیاز به تغییر سیاستها و رویکردهای کنترلی خود دارد. اعتمادسازی از طریق اقدامات حمایتی، اصلاح رویکردهای امنیتی و ایجاد فضای آزاد برای مشارکت مدنی و فرهنگی از الزامات اولیه برای جلب رضایت و همکاری مردمی است.
طالبان باید به جای سیاستهای سختگیرانه، سیاستهایی را اتخاذ کنند که مردم را بهصورت خودجوش و با عشق و علاقه به همکاری و حفظ امنیت ملی ترغیب کند، نه اینکه به سیاست های زور، ترس و وحشت متوسل شوند. همانطور که تجارب تاریخی به ما نشان داده است؛ حکومتهای سرکوبگر که تنها با ایجاد ترس و ناامیدی به دنبال بقای خود هستند، دیر یا زود با فروپاشی روبهرو خواهند شد.
افغانستان نیز از این قاعده مستثنی نخواهد بود.
و اگر طالبان خود را از افغانستان می دانند و در پی برپایی حکومتی پایدار و مورد قبول مردم افغانستان هستند، بیگمان باید حقوق زنان، دختران و اقلیتها را به رسمیت بشناسند و به آموزههای دین مبین اسلام در این زمینه احترام بگذارند. اسلام دینی است که به کرامت انسانی ارج مینهد و حقوق زنان را در بسیاری از ابعاد زندگی محترم شمرده است.
نادیده گرفتن حقوق اساسی نیمی از جامعه، نه تنها خلاف اصول انسانی و اخلاقی است، بلکه مخالف صریح آموزههای اسلامی میباشد که کرامت و عزت زنان را تأکید میکند.
احترام به تنوع مذهبی و قومی در افغانستان، به ویژه به رسمیت شناختن مذهب جعفری (شیعه)، یکی از ارکان مهم برقراری عدالت و وحدت ملی است. پیامبر اسلام و اهل بیت علیهمالسلام، همواره بر همزیستی مسالمتآمیز و رعایت حقوق پیروان مذاهب گوناگون تأکید داشتند. بیتوجهی به این واقعیت تاریخی، موجب تفرقه و تزلزل پایههای حکومت میگردد.
طالبان، اگر میخواهند حکومتی پایدار، عادلانه و بر پایه اصول اسلامی بنا کنند، باید حقوق همه اقشار جامعه را تضمین کنند.
بیتوجهی به حقوق زنان و اقلیتها، خیانت به روح اسلام و نادیده گرفتن کرامت انسانی است. حاکمیتی که بخواهد پایدار بماند، نمیتواند صدای نیمی از مردم را خاموش کند و یا حقوق اقلیتها را نادیده بگیرد. تنها از طریق پذیرش تنوع فرهنگی و دینی و احترام به حقوق همگان است که میتوان به سوی آیندهای روشن و مملو از امید گام برداشت.
طالبان باید از سرنوشت تاریک و عبرتآموز حفیظالله امین، رئیسجمهور پیشین دوران چپی ها، درس بگیرند. حفیظ الله امین که به خاطر سیاستهای سرکوبگرانه و خشن خود، به یکی از منفورترین چهرههای تاریخ معاصر کشور بدل شد، سرنوشت تلخی داشت که در نهایت نه تنها به نابودی خودش انجامید، بلکه کشور را به جنگ، هرجومرج و مداخله خارجی کشاند. امین با کشتار روحانیون شیعه و سنی، دستگیری و شکنجه اساتید دانشگاه و قتل عام روشنفکران و نخبگان کشور، و با تنگ نظری حسادت کشنده سعی کرد صدای مخالفان را خفه کند.
او به دلیل سیاستهای افراطی و نادیده گرفتن تنوع فکری و فرهنگی جامعه، هر مخالفی را دشمن میپنداشت و ظلم و سرکوب را راهحل مشکلات خود میدانست. اما این سیاستها نه تنها قدرت او را مستحکم نکرد، بلکه موجی از نارضایتی و خشم عمومی را به همراه داشت و در نهایت به بد ترین شکل ممکن کشته شد و همچنان محکوم مردم کشور و تاریخ است.
طالبان اگر میخواهند سرنوشتی مشابه حفیظ الله امین نداشته باشند، باید دست از سیاستهای استبدادی و سرکوبگرانه بردارند. تاریخ به روشنی نشان داده است که حکومتهای مبتنی بر ظلم، بیعدالتی و نادیده گرفتن حقوق مردم، دوام نمیآورند. افغانستان کشوری است با تنوع مذهبی و قومی؛ بیتوجهی به این واقعیت و تکرار اشتباهات حفیظ الله امین، تنها به شکافهای عمیقتر و بحرانهای جدیدتر منجر خواهد شد.
چنانچه حضرت علی (ع) نیز فرموده اند که: حکومت با کفر باقی میماند ولی با ظلم هرگز!!!
احترام به حقوق زنان، اقلیتهای مذهبی و قومی، روشنفکران و نخبگان، و پذیرش دیدگاههای متفاوت، کلید برپایی حکومتی پایدار و عادلانه است.
طالبان باید بدانند که حکومتی که بر پایه ظلم و خشونت بنا شود، هرگز نمیتواند قلبهای مردم را به دست آورد و پایدار بماند. سرنوشت حفیظالله امین، هشداری جدی برای طالبان است که اگر بخواهند همان راه را طی کنند، دیر یا زود، نتیجهای مشابه را تجربه خواهند کرد.
پس بهتر است که به جای دستگیریهای گسترده و شکنجه، از شیوههای گفتوگو و همکاری با چهرههای متنفذ اجتماعی استفاده شود. افرادی که در جوامع محلی احترام و اعتبار دارند، میتوانند به عنوان میانجیگران فرهنگی و اجتماعی عمل کرده و به حفظ نظم کمک کنند.
استفاده از شیوههای مدرن و انسانی در جمعآوری اطلاعات، بدون اتکا به ترس و تهدید. نیروهای استخباراتی باید آموزش ببینند تا به جای تهدید و شکنجه، و خواستن همکاری اجباری از آنها، به تحلیل دادهها و همکاری با مردم روی آورند.
نظارت بر عملکرد نیروهای استخباراتی و ایجاد سازوکارهای شفاف برای جلوگیری از سوءاستفاده از قدرت، میتواند اعتماد مردم را نسبت به سیستم امنیتی بهبود بخشد.
آزادسازی فوری افرادی که بدون دلایل مستند و تنها بر اساس سوءظن دستگیر شدهاند، میتواند اولین گام در جهت بازسازی اعتماد از دست رفته باشد.
و اما سؤالات که قابل توجه طالبان است:
- آیا طالبان به عنوان حاکمیت مرکزی، به جای ایجاد ترس، راهکار دیگری برای جلب اعتماد مردم و حمایت اجتماعی در نظر دارند؟
- با توجه به بیاعتمادی گستردهای که سیاستهای کنونی طالبان به جامعه تحمیل کرده است، آنها چه برنامهای برای بازیابی اعتماد از دسترفته میان مردم دارند؟
- آیا طالبان نگران پیامدهای روانی و اجتماعی ناشی از بیاعتمادی و سرکوب مداوم مردم هستند، و اگر بلی، چه تدابیری برای کاهش این آسیبها اتخاذ کردهاند؟
- آیا طالبان باور دارند که سیاست سرکوب و ایجاد فضای امنیتی دائمی میتواند برای مدت طولانی کارایی داشته باشد، یا به دنبال تغییرات در سیاستهای امنیتی خود هستند؟
- آیا طالبان حاضرند با پذیرش نظرات و انتقادات جامعه، اصلاحات لازم را برای مشارکت مردمی و ایجاد فضایی امنتر و آزادتر در کشور انجام دهند؟
به باور صاحب این قلم؛ اعتماد مردم سرمایهای است که هیچ حکومتی بدون آن نمیتواند دوام بیاورد. طالبان باید به جای سرمایهگذاری بر ترس، بر اعتمادسازی و مشارکت همه اقوم تمرکز کنند.
نویسنده: دکتر لنگرزاد