صلح بر گور سربازان؛ آتش‌بس طالبان و پاکستان یا معامله‌ای خونین؟

آتش‌بس طالبان و پاکستان، اگرچه بر کاغذ امضا شد، اما در واقع، پیمانی است میان دو «بی‌باور به خیر و شر»،که خون مردم را مرکب قراردادهای خود ساخته‌اند. صلح زمانی معنا دارد که انسان ارزش داشته باشد، و در این میانه انسان افغانستان و پاکستان هنوز ارزان‌ترین کالای سیاست است.
صلح بر گور سربازان؛ آتش‌بس طالبان و پاکستان یا معامله‌ای خونین؟
لینک کوتاه: https://memar.press/?p=154716
۹ ساعت پیش
شماره خبر 154716
منتشر شده در 1:55 ب.ظ

نویسنده: دکتر لنگرزاد

توافق تازه میان طالبان و پاکستان در دوحه، بیش از آن‌که نشانه صلح باشد، بازتابی از آشفتگی درونی و سردرگمی ژئوپلیتیکی دو بازیگر است که هر دو، نه به قاعده خیر و شر باور دارند و نه به منطق مردم و انسانیت. برخی این درگیری‌ها را واقعی می‌دانند و نشانه‌ای از شکاف میان «استاد و شاگرد»، اما برخی دیگر آن را سناریویی نمایشی و هدفمند برای فریب افکار عمومی و مدیریت بحران مشروعیت طالبان می‌دانند. در هر دو حال، قربانی این بازی خونین، مردم‌اند؛ همان‌هایی که در پکتیکا و خیبرپختونخوا جان باختند تا دو پرچم، بر دو گور، به نشانه‌ی «صلح» برافراشته شود.

تاریخ معاصر افغانستان و پاکستان پر از پیمان‌های صلحی است که هرگز به صلح نرسیده‌اند.
از دوحه تا اسلام‌آباد، از استخبارات تا میدان‌های مین، همیشه کسانی در سایه‌ی «میانجی‌گری» نشسته‌اند تا از رنج ملت‌ها معامله‌ای تازه بسازند.
اکنون توافق تازه طالبان و پاکستان با میانجی‌گری قطر و ترکیه، بار دیگر این پرسش را زنده کرده است:
آیا این آتش‌بس، نشانه‌ی صلح است یا پرده‌ای تازه از نمایش سیاسی‌ای است که هدف آن مدیریت بحران و حفظ منافع پنهان است؟

در این قلم، دو نگاه اصلی به این توافق بررسی می‌شود:
یکی اینکه جنگ طالبان و پاکستان واقعی است و ریشه در تضاد منافع دارد؛ و دیگر اینکه این جنگ، ساختگی و طراحی‌شده بود تا افکار عمومی را منحرف و مشروعیت طالبان را در داخل افغانستان بازسازی کند.

دیدگاه نخست:

بر پایه شواهد میدانی، برخی تحلیل‌گران باور دارند که پاکستان در این مقطع تصمیم گرفته است اقتدار طالبان را در هم بشکند.
در نگاه آنان، حملات مرزی و بمباران پکتیکا بخشی از پروژه‌ای برای تضعیف رهبری طالبان است؛ به‌ویژه که اختلافات درونی میان جناح‌های این گروه به اوج رسیده است. در این تحلیل، پاکستان دیگر آن حامی بی‌قید طالبان نیست.
پس از اختلافات بر سر تقسیم منافع اقتصادی، کنترل مرزها و مدیریت  TTP، ارتش پاکستان دریافته است که طالبان از ابزاری گوش‌به‌فرمان به حکومتی غیرقابل‌کنترل بدل شده‌اند.
از سوی دیگر، رهبران طالبان نیز در کشاکش میان بقا و استقلال، در حال انتخاب «بد» ترند:
آیا باید برای حفظ قدرت به معامله با امریکا تن دهند یا در برابر پاکستان مقاومت کنند و خطر نابودی را بپذیرند؟

در این چارچوب، حملات پاکستان نه نمایش، بلکه پیامی است:
اسلام‌آباد می‌خواهد نشان دهد که بدون رضایت او، هیچ حکومتی در کابل ثبات نخواهد داشت.
طالبان نیز، گرچه به‌ظاهر پاسخ می‌دهند، اما عملاً در تنگنایی گرفتار شده‌اند که بقاء سیاسی‌شان را تهدید می‌کند.
به‌ویژه، احتمال بازگشت امریکایی‌ها به بگرام، از دیدگاه پاکستان، زنگ خطری است که باید پیش از تحقق، خنثی شود.

دیدگاه دوم:

در سوی دیگر، گروهی باور دارند آنچه میان طالبان و پاکستان می‌گذرد، جنگی واقعی نیست بلکه جنگی نمایشی و ساختگی است؛ سناریویی با هدف بازسازی تصویر طالبان و منحرف ساختن اذهان عمومی.

در این نگاه، اگر پاکستان می‌خواست طالبان را تضعیف کند، نیازی به حمله‌ی محدود مرزی نداشت.
رهبران طالبان و خانواده‌هایشان در خاک پاکستان زندگی می‌کنند، دفاتر استخباراتی اسلام‌آباد از جایگاه دقیق فرماندهان طالبان آگاه‌اند و حذف آنان برای ISI کاری پیچیده نیست.
پس چرا حملاتی انجام می‌شود که فقط چند سرباز بی‌نام‌ونشان را قربانی می‌کند و نه رهبران را؟

این دیدگاه معتقد است که هدف از این نمایش، ایجاد حس ملی‌گرایی در میان شهروندان افغانستان و تغییر نگاه مردم نسبت به طالبان است.
به‌ویژه در شرایطی که طالبان از نظر اقتصادی، سیاسی و مشروعیتی در بن‌بست قرار گرفته‌اند، این “جنگ ظاهری” می‌تواند چهره‌ای وطن‌دوست از آنان بسازد.
از همین روست که هم‌زمان با بمباران‌های مرزی، در فضای مجازی شاهد موجی از دفاع ملی‌گرایانه از طالبان هستیم؛ دفاعی که ریشه در احساسات دارد نه در عقلانیت.

در واقع، پاکستان و طالبان در دو سوی یک سناریوی هماهنگ ایستاده‌اند:
اسلام‌آباد می‌خواهد از فشارهای بین‌المللی درباره‌ی حمایت از تروریسم بکاهد، و طالبان می‌خواهند در داخل، از دشمنی ظاهری با پاکستان برای احیای مشروعیت سیاسی استفاده کنند، چون مردم افغانستان بیش از چهار دهه است که از سیاست های پاکستان رنج می برند و متنفرند.
در این میان، قربانی واقعی مردم‌اند؛ همان پنجصد شهروندی که در پکتیکا و مرزها کشته شدند و دو هزار و هفتصد انسانی که در حملات انتحاری طالبان در خیبرپختونخوا جان دادند.

اما در تحلیل ژرف‌تر، این منازعه را باید در چارچوب رقابت‌های ژئوپلیتیکی دید.
نفوذ تاریخی غرب در ارتش پاکستان و تلاش امریکا برای بازگشت به پایگاه بگرام، بخشی از پازل بزرگ‌تری است که هدفش مهار چین، کنترل آسیای میانه و حفظ فشار بر ایران است.
در چنین شرایطی، پاکستان نقش میانجی فشار را ایفا می‌کند و طالبان، ناآگاهانه یا آگاهانه، در زمین واشنگتن بازی می‌کنند.

در این بازی چندلایه، صلح دوحه بیش از آنکه نشانه‌ی تفاهم باشد، ابزار چانه‌زنی است؛ چانه ‌زنی بر سر موقعیت بگرام، مرز دیورند و آینده ساختار قدرت در کابل. آتش‌بس نه به معنی پایان جنگ، بلکه آغاز فصل تازه‌ای از رقابت است.

در پایان باید گفت که صلح میان طالبان و پاکستان، اگرچه در ظاهر دستاوردی دیپلماتیک است، اما در باطن چیزی جز صلح بر گور انسان‌ها نیست.
هیچ‌یک از طرفین به اصول اخلاق، عقلانیت و عدالت وفادار نیستند؛ نه طالبان که خود را وارث شرع می‌دانند و نه پاکستان که سال‌هاست ایمان و انسانیت را در خدمت سیاست خارجی فروخته است.

بیچاره مردمی که هنوز در آتش این بازی می‌سوزند؛ بیچاره پنجصد شهروندی که در پکتیکا جان دادند، بیچاره دو هزار و هفتصد انسانی که در خیبرپختونخوا قربانی شدند، و بیچاره ‌تر از همه، ما که باید لکه ننگ این بازیگران جاهل را با خود حمل کنیم.

به قول آن شاعر:
دو رهبر پشت میز صلح خندان / دو بیرق بر سر گور دو عسکر

آتش‌بس طالبان و پاکستان، اگرچه بر کاغذ امضا شد، اما در واقع، پیمانی است میان دو «بی‌باور به خیر و شر»،که خون مردم را مرکب قراردادهای خود ساخته‌اند. صلح زمانی معنا دارد که انسان ارزش داشته باشد، و در این میانه انسان افغانستان و پاکستان هنوز ارزان‌ترین کالای سیاست است.

آیا این توافق آتش‌بس، آغازی برای صلح است؟ یا صرفاً فرصتی دیگر برای نفس کشیدن سیاستمدارانی که از رنج ملت‌ها ارتزاق می‌کنند؟ پاسخ را باید در فردای این آتش‌بس جست‌وجو کرد، فردایی که یا بوی خاک و خون خواهد داد، یا نسیم خرد و آزادی.

Facebook
Twitter
WhatsApp
Telegram
Email