شعرهای بینش؛ پژواک همدلی و هویت فرهنگی افغانستان

شعرهای بینش، بیش از آنکه صرفاً بازتابی از تخیل شاعرانه باشند، آیینه‌ای زنده از واقعیت‌های تاریخی، اجتماعی و فرهنگی کشور به شمار می‌آیند.
لینک کوتاه: https://memar.press/?p=148024
منتشر شده در 5:09 ب.ظ
شماره خبر 148024
22 سنبله 1404

نویسنده: دکتر سید عزت الله حسینی

سید حکیم بینش، شاعر توانای سرزمین افغانستان، در سال ۱۳۵۵ خورشیدی در ولایت بامیان چشم به جهان گشود. او دوران کودکی خود را در فضای جنگ و باروت سپری کرد و در سال ۱۳۶۴ همراه با خانواده به ایران مهاجرت نمود و در شهر مشهد ساکن شد. پس از اخذ دیپلم ریاضی و فیزیک از دبیرستان‌های مشهد، وارد دانشگاه گردید و در سال ۱۳۸۰ از دانشگاه اصفهان در رشته‌ی شیمی فارغ‌التحصیل شد.

بینش از سال ۱۳۸۱ نویسندگی را به‌طور جدی آغاز کرد و در همان سال نخست همکاری خود را با رادیو در حوزه‌ی نویسندگی آغاز نمود؛ تجربه‌ای که در ادامه به تهیه‌کنندگی، گویندگی کشیده شد. شعر او بیشتر ریشه در مضامین دینی و اجتماعی دارد و غالباً در قالب‌های آزاد سروده شده است.

شعرهای آقای بینش، بیش از آنکه صرفاً بازتابی از تخیل شاعرانه باشند، آیینه‌ای زنده از واقعیت‌های تاریخی، اجتماعی و فرهنگی کشور به شمار می‌آیند. افغانستان، کشوری که بیش از چهار دهه شاهد جنگ‌های داخلی خانمان‌سوز، دخالت‌های خارجی، و تعصبات قومی و مذهبی بوده است، امروز نیازمند ابزارهایی است که بتوانند در قلب و ذهن مردم، حس همدلی و برادری را بازسازی کنند. شعرهای آقای بینش دقیقاً در این بستر تاریخی و فرهنگی شکل گرفته و قابلیت آن را دارند که زبان مشترکی برای تجربه‌ی جمعی درد و امید در افغانستان باشند.

شعر می‌تواند هم روایتگر زخم‌ها و مصائب باشد و هم پلی برای همدلی و پیوند میان اقوام مختلف. اشعار آقای بینش، با قدرت تصویرسازی و بیانگری خود، نمونه‌ای از این نوع شعر است که هم در ادبیات و فرهنگ افغانستان اثرگذار است و هم پیام همدلی و وحدت را منتقل می‌کند.

این شعر «قلم به دست ابوالفضل بیهقی باشد»، هم تجلیل از میراث ادبی و تاریخی افغانستان است و هم دغدغه‌های امروز جامعه را بازتاب می‌دهد. بینش در این اثر با ارجاع به چهره‌های تاریخی مانند ابوالفضل بیهقی و سنایی، سنت ادبی غنی کشور ما را را به مخاطب یادآور می‌شود و در عین حال با نقد اجتماعی و سیاسی، از درد و زخم‌های جامعه سخن می‌گوید. استفاده از تصاویر قوی مانند «زمزمه‌های تفنگ» و «دل گوزن» نشانگر نبوغ شاعر در ترکیب واقعیت و استعاره است.
و این شعر در عین حال دغدغه‌های امروز جامعه را نیز بازتاب می‌دهد:

اگر شکوه به اینجا دوباره برگردد
به آسمان بلندت ستاره بر گردد،
از این بترس که با افتخار آویزیم
دوباره ما حسنک را به دار آویزیم
شاعر با این تصویرسازی، نقد اجتماعی و سیاسی را با ادبیات پیوند می‌دهد و همدلی خواننده با تاریخ و دردهای امروز جامعه را برمی‌انگیزد.

شعر«پایتخت به آتش کشیده» روایت‌گر فجایع جنگ و تبعات آن بر مردم و خانواده‌ هاست. در این اثر، شاعر با زبانی مستقیم و پرتنش، تصویر خشونت، فقدان و اندوه را ترسیم می‌کند. استفاده از تصویرسازی‌های ملموس مثل «پسرم را ندیده‌ام» یا «گل‌ها عجیب در تن او خواب رفته‌اند» نه تنها درد انسانی را منتقل می‌کند، بلکه همدلی خواننده با قربانیان جنگ را برمی‌انگیزد.
آقای بینش در این شعر، پیامدهای جنگ و خشونت را مستقیماً روایت می‌کند:

وقتی به کشتگان زیادی وزیده‌ام
سربازها پس آمد و ترکید بغض زن:
من در میانشان پسرم را ندیده‌ام
گل‌ها عجیب در تن او خواب رفته‌اند
این تصویرسازی، نه تنها درد انسانی را منتقل می‌کند، بلکه حس همدلی و عاطفه را در مخاطب برمی‌انگیزد و اهمیت صلح و امنیت را یادآور می‌شود.

بیشتر بخوانید:  بیست سال اشغال و فریب: قربانی اصلی کیست؟

در شعر «سارا»، اقای بینش به زیبایی از زبان تصویرسازی و نمادپردازی بهره می‌برد. او با «بافتن قالی پاییز» و «نقشه ولایات» تلاش می‌کند تصویری از صلح و وحدت میان اقوام و مناطق مختلف افغانستان ارائه دهد. نگاه شاعر به شهرها و مردمان، ترکیبی از عشق، امید و یادآوری گذشته تاریخی است. این اثر می‌تواند در تقویت هویت فرهنگی و همدلی ملی نقشی موثر ایفا کند.
این شعر ترکیبی از عشق به زندگی و نقشه‌ای از صلح و وحدت میان مناطق افغانستان است:

سارا بگیر عصر دل انگیز را بباف
با زرد و سرخ قالیِ پاییز را بباف
در نقشه‌ات تمام ولایات را بکش
این نقشۀ مسالمت‌آمیز را بباف
با این تصاویر شاعرانه، بینش فرهنگ و امید به آینده را به خواننده منتقل می‌کند و حس تعلق به وطن و همدلی میان اقوام را تقویت می‌نماید.

شعر «نقره داغ» روایتگر زخم‌ها و خشونت‌های تاریخی بر مردم بهسود است. شاعر با بیان فاجعه و ظلم، از درد اجتماعی سخن می‌گوید و همزمان مقاومت و امید را نشان می‌دهد. با استفاده از تصاویر ملموس و تکان‌دهنده مانند «ماران و چشم من قسمت کلاغ شود» یا «بچه‌هایش مقابل چشمش نقره داغ شود»، بینش توانسته است تراژدی اجتماعی را به شعری تاثیرگذار بدل کند که هشداری برای جامعه و زنگی برای همدلی است.
بازتاب زخم‌ها و خشونت‌های تاریخی بر مردم بهسود در این شعر:

سال‌ها در همین حوالی سال، زخم بهسود تازه می‌گردد
بچه‌هایش مقابل چشمش، پیش و پس آه نقره داغ شود
شاعر با بیان واقعیت‌های تلخ اجتماعی و تصاویر تکان‌دهنده، همدلی خواننده را با قربانیان خشونت برمی‌انگیزد و یادآور ارزش صلح و عدالت است.

شعر «خنده فروش» جلوه‌ای دیگر از نگاه شاعرانه به جامعه و زندگی روزمره است. شاعر با استفاده از زبان ساده و تصویرسازی‌های شاد و ملموس مانند «بهار خنده فروشی که سیب آورده» یا «بساط چک‌چک و آواز و رقص»، شادی‌های کوچک زندگی را به نمایش می‌گذارد و با این کار، فرهنگ شادی و انسجام اجتماعی را در ذهن مخاطب بازسازی می‌کند.
در این شعر، شاعر با زبانی ساده و تصویرسازی‌های ملموس، شادی‌های کوچک زندگی را به نمایش گذاشته است:

بهار خندۀ یک کودک است در واقع
به غمزه چهچه‌ی یک مرغک است در واقع
بهار خنده فروشی که سیب آورده
بساط دلخوشی کوچک است در واقع
این نگاه، فرهنگی از شادمانی و انسجام اجتماعی را بازسازی می‌کند و پیام امید و زندگی را منتقل می‌نماید.

«تبسم»؛ در این اثر ، شاعر از قدرت تبسم و نگاه انسانی برای ایجاد همدلی سخن می‌گوید. با تصویرسازی از مادران، ماهیگیران و کودکان، شاعر نشان می‌دهد که حتی در دل درد و خشونت، می‌توان پیوند انسانی و عشق به وطن را حفظ کرد. این شعر هم جنبه اخلاقی دارد و هم اجتماعی و فرهنگی، زیرا مخاطب را به تفکر در ارزش‌های انسانی و همدلی فرا می‌خواند.

کنار ساحل هلمند ماهیگیر می‌گرید:
چقدر آیا جسد امروز از دریا بگیرم من؟
و اما آخرین لبخند من تقدیمت ای مادر!
که بعدش در دل یک قاب شاید جا بگیرم من

با ارجاع به ولایات و مردم مختلف افغانستان، شعرهای بینش حس تعلق و همدلی میان اقوام را پرورش می‌دهند و یادآور این نکته‌اند که درد و امید ملت افغانستان مشترک است.

شاعر با بازتاب خشونت‌ها، فجایع و ظلم‌های تاریخی، مخاطب را نسبت به واقعیت‌های اجتماعی آگاه می‌کند و همزمان حس مسئولیت و همدلی را تقویت می‌نماید.

بیشتر بخوانید:  بحران عمیق آموزش در افغانستان؛ نسلی در معرض تهدیدهای گوناگون

ارجاع به چهره‌های تاریخی و ادبی چون مولانا، و ترکیب آن با زندگی امروز، سنت و هویت فرهنگی افغانستان را زنده نگه می‌دارد و حس هویت و تعلق فرهنگی را تقویت می‌کند.

با وجود تصویر خشونت و فاجعه، اشعار بینش همواره امید و امکان بازگشت صلح و عدالت را یادآور می‌شوند و مردم را به صبر و حفظ ارزش‌های انسانی فرا می‌خوانند.

شعرهای آقای بینش فراتر از هنر کلامی، یک تجربه اجتماعی و فرهنگی است که می‌تواند جامعه افغانستان را به همدلی، وحدت و بازسازی روحی فراخواند. بینش با بهره‌گیری از تاریخ، فرهنگ و ادبیات غنی افغانستان، و ترکیب آن با واقعیت‌های امروز، نه تنها آثار ادبی ارزشمندی خلق کرده است، بلکه زمینه رشد فرهنگی و اخلاقی مردم را نیز فراهم می‌آورد. این اشعار، پلی هستند میان گذشته و امروز، میان اقوام و میان دل‌های زخمی، و یادآوری می‌کنند که ادبیات می‌تواند هم درمان درد و هم ایجاد امید باشد.

آثار سید حکیم بینش:

  • مجموعه شعر «بلخ و نیشابور»
  • مجموعه شعر «سیب‌های سرخ چیدنی»

جوایز و افتخارات:

نفر اول دومین جشنواره‌ی بین‌المللی مولود کعبه، بهمن (۱۴۰۱)

برگزیده در بخش قرآن و نهج‌البلاغه، نهمین جشنواره‌ی شعر رضوی

برگزیده دهمین جشنواره‌ی شعر رضوی در مشهد و خراسان رضوی (۱۳۹۱)

مقام دوم جشنواره‌ی بوی باران، کابل (۱۳۹۲)

مقام سوم سوگواره‌ی واژگان تشنه، کابل (۱۳۹۳)

مقام سوم دومین مسابقه‌ی شعر آیینی اسوه، بلخ (۱۳۹۵)

برگزیده پویش بهار موعود، اسفند (۱۴۰۰)

************************************

قلم به دست ابوالفضل بیهقی باشد
مبارک است بهاری که در تو می بینم
و سورِ بلبل و ساری که در تو بینم
از این بهار که تقویم تازه باز شود
تمام منظره های تو دلنواز شود
به دور دست به صد سال بعد می نگرم
گلم! شود نشود سال سعد می نگرم؟
شود دوباره به قلبت حیات برگردد؟
امیر فاتحی از سومنات بر گردد؟
شود نوشته به دروازه ها و مدخل ها؟
خوش آمدید به شهر طراز اول ها؟
قلم به دست ابوالفضل بیقهی باشد؟
قلم به دست سنایی و مابقی باشد؟
کند طلوع از اینجا ستاره های جهان؟
ستاره بند زند بر تنت ابوریحان؟
شود که خواب ببینم وَ یا خیال کنم؟
ترا خیال قشنگم! عروس سال کنم؟
خیال می کنم آری خیال هم خوب است
خیالِ چشمۀ آب زلال هم خوب است
تو فرض کن که محال است آنچه می بینم
برای سفسطه فرض محال هم خوب است
اگر شکوه به اینجا دوباره برگردد
به آسمان بلندت ستاره بر گردد،
از این بترس که با افتخار آویزیم
دوباره ما حسنک را به دار آویزیم،
کسی به هیأت بوسهل زوزه ای بکشد
کسی شبیه ابو جهل زوزه ای بکشد،
دوباره خوار شود آن بزرگ، فردوسی
از این قبیل موارد دگر چه می پرسی
خدا کند به رخت آب و رنگ برگردد
و روزگار به نفعت قشنگ برگردد
خدا کند که نلرزد دل گوزن آنجا
اگر به کوه تو روزی پلنگ بر گردد
نه دور دور قلم می شود نه دورۀ عشق
اگر به جای قلم ها تفنگ برگردد
دوباره زمزمه های تفنگ می آید
بلی خدا نکند باز جنگ بر گردد
دعا کنیم که نامت چنان بلند شود
چنان که در دهن ما همیشه قند شود
بهار آمده گلها به رقص مشغول است
بهار غزنۀ ما یک بهار مقبول است

************************************

پایتخت به آتش کشیده

یک عمر روی جادۀ آتش دویده ام

هر سو که رفتهام به جهنم رسیده ام

بیشتر بخوانید:  چهار سال انزوا؛ افغانستان در آستانه‌ی تحول یا تداوم بحران؟

دیشب شبیه دهکدهای در مسیر جنگ…

امروز پایتخت به آتش کشیده ام

حالم از آن نسیم پس از جنگ بدتر است

وقتی به کشتگان زیادی وزیده ام

سربازها پس آمد و ترکید بغض زن:

«من در میانشان پسرم را ندیده ام»

گلها عجیب در تن او خواب رفته اند

از خوابهای پیرهنش سرکشیده ام

در وزن دردهای دلم جا نمیشود

از هرچه «فاعلن، فعلاتن» بریده ام

************************************

سارا

سارا بگیر عصر دل انگیز را بباف

با زرد و سرخ قالیِ پاییز را بباف

از صبحِ بلخ تا به نشابور و قونیه

صبح طلوع شمس به تبریز را بباف

در نقشهات تمام ولایات را بکش

این نقشۀ مسالمت آمیز را بباف

هی آب پای مزرعۀ خشخاش ها نبر

گندم بکار شُرشُرِ کاریز را بباف

ای شهرزادِ راویِ مجموعه های غم

اما هزار و یک شب گردیز را بباف

زخم هزار سالۀ شهر مزار را

تصویرهای خستۀ جلریز را بباف

گلشا کنار رابعه، زرغونه و زری

لبخند همکلاسی و یک میز را بباف

لبخند چشم های تو خشکیده بر در است

آن چشم های شوخ و سحرخیز را بباف

دنیای عاشقانۀ شیرین چه میشود؟

فرهادِ در مقابل پرویز را بباف

************************************

نقره داغ

هر قدر باز نقره داغ شوم، بر سرم نیز سرب داغ شود

زخم هایم یکی ستارۀ صبح، زخم هایم یکی چراغ شود

بر سر گور من نشست و مرا گورکاوی به چار میخ کشید

مغزم امشب برای ماران و چشم من قسمت کلاغ شود

کاج ها شعله ور در آتش و خون، سروها ایستاده می میرند

پیشبینی نمی کنید که باز، خشکسالی نصیب باغ شود

میوزد طالب از مغارۀ کوه، میرسد داعش از کمرکش راه

میدود کورپیر باعورا، تا که محشور با الاغ شود

سالها در همین حوالی سال، زخم بهسود تازه میگردد

بچه هایش مقابل چشمش، پیش و پس آه نقره داغ شود

سهم لیلی همیشه شلاق است، عشق مجنون همیشه محکوم است

عاشقی کن در این زمانۀ بد، عشق روزی تو را چراغ شود

************************************

خنده فروش

بهار خندۀ یک کودک است در واقع

به غمزه چهچهِ یک مرغک است در واقع

بهار خنده فروشی که سیب آورده

بساط دلخوشی کوچک است در واقع

بساط چک چک و آواز و رقص پهن کنید

بهار، فرصت یک چک چک است در واقع

بهار مادر و چادر نماز گلگلیاش

همه شمیم گل میخک است در واقع

بهار پیرهن رنگ رنگ لیلا و

برای گل پسرش اسپک است در واقع

بهار شکریه، فرخنده، زینب و گلشا

صدای سوختۀ هر یک است در واقع

بهار روی سرِ خویش نفت میریزد

ادامه معرکۀ فندک است در واقع

بهار زخم مرا تازه میکند هرسال

که رعد غرّش یک موشک است در واقع

که گفته است جهان از نگاه تو زیباست؟

تمام درد همین عینک است در واقع

بهار گفته که تاجیک جان افغان و

هزار نیز همان ازبک است در واقع

************************************

تبسم

تبسم کن در آغوشت وطن! معنا بگیرم من

بتابان شمس خود را شور مولانا بگیرم من

تبسم کن که حتی سنگها عاشق شوند اینجا

که عکس یادگاری با همین گلها بگیرم من

من و این آرزوی کوچکم: یک وقت هایی هم

سرم را لحظه ای بر شانۀ «بابا» بگیرم من

کنار ساحل هلمند ماهیگیر میگرید:

«چقدر آیا جسد امروز از دریا بگیرم من؟»

و اما آخرین لبخند من تقدیمت ای مادر!

که بعدش در دل یک قاب شاید جا بگیرم من

Facebook
Twitter
WhatsApp
Telegram
Email