مرز دیورند نه یک خط جغرافیایی، بلکه زخم عمیق بر جان تاریخ افغانستان است؛ زخمی که ریشه در خیانت دو شاه بیتدبیر، فریب استعمار و تداوم سیاست تفرقهافکنی دارد. امروز که افغانستان درگیر ضعف ساختاری و بحران سیاسی است، حتی سخن گفتن از این مرز فرضی، میتواند باری تازه بر دوش ملتی خسته بگذارد. تا زمانی که این سرزمین به اقتدار واقعی سیاسی، اقتصادی و نظامی نرسد، باید عقلانیت را جایگزین شعار و احساس کرد.
در تاریخ هر ملت، لحظههایی هست که تصمیم یک نفر مسیر یک ملت را برای قرنها تغییر میدهد. برای افغانستان، یکی از این لحظات، امضای معاهدهی ننگین دیورند در سال ۱۸۹۳ میلادی بود؛ قراردادی که مرز میان استقلال و استعمار را با جوهر خیانت نوشت.
عبدالرحمن خان و شاه شجاع، هر دو در دو مقطع متفاوت، نشان دادند که چگونه میتوان به نام «مصلحت»، روح یک ملت را به حراج گذاشت. اولی با امضای دیورند، و دومی با تسلیم در برابر لاهور، مرزهای عزت را بریدند و تاریخ را آلوده ساختند. آنگاه که ملت در فقر و ناآگاهی دست و پا میزد، شاهانش در برابر چای انگلیسی و وعدههای پوشالی، شرافت سیاسی و خاک وطن را معامله کردند.
شاه شجاع که نامش با شجاعت بیگانه بود، در سال ۱۸۳۸ با امضای معاهده لاهور، استقلال سیاسی افغانستان را در برابر منافع شخصیاش فروخت. او نخستین کسی بود که مرزهای افغانستان را در قالب توافقی سهجانبه به رسمیت بخشید و راه را برای دخالت مستقیم بریتانیا در سرنوشت کشور باز کرد.
دهها سال بعد، عبدالرحمن خان همان مسیر را با لباسی متفاوت پیمود. او که از «امیر آهنین» به «امیر معاملهگر» بدل شد، در سال ۱۸۹۳، معاهده دیورند را با سر هنری مورتیمر دیورند امضا کرد؛ قراردادی که در ظاهر مرز را تعیین میکرد اما در واقع استقلال را گرو می گذاشت. عبدالرحمن خان، نه از سر اجبار، بلکه از سر جاه طلبی و حفظ تاج و تخت، تن به امضای آن داد و همین، بزرگ ترین لکه ننگ بر پیشانی تاریخ سیاسی افغانستان شد.
دیورند تنها یک خط نبود؛ تیغی بود که در جان ملت فرو رفت. این مرز مصنوعی، پشتونها، بلوچها و نورستانیها را از هم جدا کرد و روح فرهنگی و قومی خراسان کهن را در دو سوی سیم خاردار تقسیم نمود.
اما نکته دردناک تر این است که بسیاری از پادشاهان پس از عبدالرحمن نیز، این پیمان استعماری را، هرچند با الفاظ دیپلماتیک، تأیید کردند. از حبیبالله تا امانالله و از نادرشاه تا ظاهرشاه، همگی به نوعی این مرز تحمیلی را پذیرفتند تا رضایت لندن را به دست آورند. این استمرارِ سکوت و سازش، سرآغازِ بیاعتمادی تاریخی ملت به حاکمانش شد.
تا پیش از محمد داوود خان، مسأله دیورند بیشتر زخمی تاریخی بود تا محور سیاست. اما داوود خان که روحی ملیگرای ناپخته و صریح داشت، این زخم را دوباره به صحنه سیاست آورد و آشکارا از پشتونستان و حق تاریخی افغانستان سخن گفت.
همانجا بود که دشمنی آشکار پاکستان با افغانستان آغاز شد. اسلامآباد دریافت که دیورند نه تنها مرز، بلکه هویت سیاسی و امنیتی او را تهدید میکند. از همان زمان تا امروز، پاکستان سیاست «آشوب دائم» را در قبال افغانستان در پیش گرفت سیاستی که خلاصهاش چنین است: افغانستان باید همیشه ضعیف، مشغول جنگ های داخلی و تقسیمشده میان باشندگان اش بماند!
چه دولت شاهی بر سر کار باشد، چه جمهوری یا حکومت اسلامی و یا هم کمونیستی؛ سیاست پاکستان تغییر نمیکند. همان کشوری که طالبان را دیروز تغذیه کرد تا جمهوریت را نابود سازند، امروز گروههای تازهای را پرورش میدهد تا علیه طالبان بجنگند. زنجیره جنگ در افغانستان نه از اراده داخلی، بلکه از اراده بیرونی تغذیه میشود؛ از خاکی به نام پاکستان که بقای خود را در بیثباتی همسایه میبیند.
در چنین شرایطی، سخن گفتن از دیورند، نه شجاعت است و نه سیاست، بلکه بیخِرَدی است. ملتی که دولت مقتدر و ارتش سامانیافته ندارد، نمیتواند در میدانهای حقوقی یا نظامی، از سرزمین ازدست رفتهاش دفاع کند. امروز هر شعار درباره دیورند، تنها خوراک تبلیغاتی برای اسلامآباد است تا مشروعیت حضور خود را تثبیت کند.
افغانستان نیازمند بازسازی درون است، نه فریاد بر مرز بیرون. وقتی ملت متحد و دولت مقتدر شد، آنگاه تاریخ را میتوان از سر و از نو نوشت؛ اما امروز، مصلحت خردمندانه این است که زخم را نمک نپاشیم، بلکه درمان کنیم.
خط دیورند فقط مرز نیست؛ آینهای است که در آن میتوان چهرهٔ تاریخ را دید: چهره شاهانی که به جای عزت و شرف، تاج شاهی خویش را برگزیدند؛ سیاستمدارانی که با بیخِرَدی، مرزهای وطن را به دشمن سپردند؛ و ملتی که قرنهاست بهای آن را میپردازد.
اما هنوز دیر نیست! اگر افغانستان روزی دوباره صاحب دولت مقتدر، ارتش مدرن، دیپلماسی عاقلانه و جامعه متحد شود، آنگاه میتواند با قدرت و نه با شعار، در برابر ظلم تاریخی دیورند بایستد، اما نه حالا.
تا آن زمان، رسالت ما نه تکرار شعارهای کهنه، بلکه بیداری نسل نو است؛ نسلی که بفهمد خیانت را نمیتوان با احساس جبران کرد، بلکه باید با خرد، اقتدار و وحدت ملی پاسخ داد.
و این همان «خط حقیقی» است که باید ترسیم شود؛ خط عزت، نه دیورند!




