نویسنده: م. کهریزنوی
افغانستان، کشوری که در چهار دهه ی اخیر از جنگ و ویرانی برنخاسته، امروز قربانی بیعدالتی ساختاری، فساد سیاسی و انجماد اخلاقی حکومتهاست. گزارشهای اخیر از مرزهای ایران، اگرچه تصویری انساندوستانه از رفتار نیروهای ایرانی نشان میدهد، اما همزمان آینهایست که فاجعهی انسانی در پشت آن پنهان شده است. دو هزار مهاجر مردان جوانی که روزی باید ستونهای توسعهی کشور میبودند در سرمای برف و بوران گرفتار میشوند و تنها نجات دهندگان شان، نه دولت خود، بلکه مرزبانان کشوری دیگرند.
چرا هر زمستان، هزاران جوان کشور جان خود را در کوه ها، بیابان ها، جنگل ها و کولاک برف برای رسیدن به خاکی دیگر به خطر میاندازند؟ پاسخ روشن است: افغانستان دیگر برای آنان وطن نیست؛ به زندانی بدل شده که در آن فقر، بیکاری و ناامیدی حکم میراند.
جمهوریتِ دیروز، با میلیاردها دالر کمک جهانی، فرصت داشت تا نظام آموزشی، اشتغال زایی و امید را نهادینه کند. اما آنچه ساخت، قصرهای اشرافی در داخل و خارج بود و نه آیندهای برای نسل جوان. جمهوریتی که در ظاهر “دموکراتیک” بود، اما در باطن، غارتگر آرزوهای مردم خود شد.
و امروز، طالبان حاکم با همان نگاه قبیله محور، نه تنها به بهبود زندگی مردم نمیاندیشد، بلکه درهای آموزش، کار و آزادی را به روی نیمی از جامعه بسته است. این دو نظام، به رغم تفاوت در ظاهر، در جوهر یکساناند: بیمسئولیتی، استبداد و ناآگاهی از رنج انسان.
در بحبوحهی این تاریکی، خبر نجات بیش از دو هزار مهاجر توسط نیروهای مسلح ایران، روزنهای از روشنایی بود. دادستان تایباد اعلام کرد که این اتباع، در اثر کولاک شدید گرفتار شده بودند و با تلاش مرزبانان نجات یافتند. خدمات درمانی، رفاهی و انسانی به آنان ارائه شد تا از سرمازدگی و مرگ حتمی نجات یابند.
این اقدام، یادآور آن است که هنوز انسانیت در مرزها نمرده است. در حالی که بعضی از رسانهها در روزهای اخیر با انتشار اخبار اغراقآمیز بر موج منفی سازی سوار شدند، واقعیت مثبت و انسانی این نجات، کمتر بازتاب یافت. سیاست رسانهای بیمار، به جای تقویت همدلی، همواره بر زخم نمک میپاشد.
نجات ۲ هزار و ۱۰۶ مهاجر، تنها یک عدد نیست. این رقم دو معنا دارد:
- نخست، نشان از عملکرد انسانی و وظیفه شناسی نیروهای ایرانی در شرایط بحرانی دارد.
- دوم، و مهم تر، نمادی است از عمق فاجعهی مهاجرت؛ از آنهمه ناامیدی که مردم را وادار میکند در سرمای مرگبار، راهی مرزهای بیسرانجام شوند.اگر هر مهاجر را نمادی از خانوادهای دردمند بدانیم، آنگاه درمییابیم که پشت این رقم، هزاران داستان اشک و گرسنگی نهفته است.
نقد حکومت جمهوریت، نقد گذشتهای است که باید از آن عبرت گرفت. میلیارد ها دالر از سوی جامعه جهانی سرازیر شد، اما جز فساد، مصرف گرایی و وابستگی، چیزی برای مردم باقی نگذاشت. دانشگاهها سیاست زده، پروژهها نیمه تمام، و نسل جوان به حاشیه رانده شدند.
طالبان اما با شعار عدالت اسلامی آمدند، اما از همان نخستین روز، سیاست حذف، تبعیض و محدودسازی را برگزیدند. نه جمهوریت به فکر انسان بود، نه امارت به فکر عدالت اسلامی است.
هر دو، در حقیقت، از “مردم” تنها برای مشروعیت خویش استفاده کردند، بیآنکه درد مردم را لمس کنند.
برف مرزهای تایباد، تصویری نمادین از وضعیت افغانستان امروز است: مردمانی گرفتار در سرمای فقر، و حکومتهایی که از دور نظارهگرند.
در این میان، عمل مرزبانان ایرانی نه تنها اقدامی انسانی، بلکه تلنگری اخلاقی به وجدان رهبران سیاسی دیروز و امروز افغانستان است که بدانند مسئولیت انسان، تنها در مرزها خلاصه نمیشود، بلکه در دلها آغاز میگردد.
جوانانی که امروز در برف گرفتار میشوند، فردا در تاریخ، سند بی کفایتی نظامهای سیاسی خواهند بود.
اگر جمهوریتِ دیروز با دالرهای جهان نتوانست آیندهای بسازد، و طالبانِ امروز با شعار دین دسترخوان نان و روان شهروندان را قربانی میکند، پس افغانستان هنوز در برف مانده است، برفی که نه با آفتاب، که تنها با خرد و عدالت ذوب میشود.



