وزارت عدلیه امریکا در اقدامی قابل تأمل، نام چهار تن از سران شبکه حقانی، از جمله سراجالدین حقانی، عبدالعزیز حقانی، یحیی حقانی و عبدالرووف ذاکر را از فهرست افراد تحت تعقیب برنامه «پاداش برای عدالت» حذف کرده است.
این تصمیم که در تاریخ ۲ حمل سال روان اعلام شد، جایزه ۱۰ میلیون دالری تعیینشده برای سراجالدین حقانی را که از سال ۲۰۰۹ در فهرست تحت تعقیب بود و در سال ۲۰۱۴ افزایش یافته بود، لغو میکند.
این تحول همزمان با سفر هیئت امریکایی به کابل رخ داده است؛ سفری که پس از سه و نیم سال قطع ارتباط دیپلماتیک، با آزادی جورج گلزمن، زندانی امریکایی بازداشتشده توسط طالبان در سال ۲۰۲۲، همراه شد.
پاکسازی دیوار سفارت امریکا در کابل از شعارهای ضدامریکایی نیز نشانهای از تغییر لحن طالبان در برابر واشنگتن است، اما آیا این اقدامات به معنای یک پیروزی دیپلماتیک برای طالبان است یا صرفاً نمایانگر استیصال واشنگتن در برابر واقعیتهای جدید افغانستان؟
برنامه «پاداش برای عدالت» از سوی امریکا که زمانی با هدف دستگیری و مجازات رهبران طالبان و شبکه حقانی طراحی شده بود، در عمل ناکام ماند و هیچیک از این افراد را به دام نینداخت.
حذف نام این چهرهها از فهرست، در حالی که دولت امریکا هنوز توضیح رسمی ارائه نکرده، پرسشهایی جدی را درباره کارآمدی این سیاست و انگیزههای پشت پرده آن مطرح میکند. آیا این تصمیم بخشی از یک معامله بزرگتر با طالبان است یا نشانهای از پذیرش ضمنی قدرت این گروه بهعنوان تنها نیروی حاکم در افغانستان؟
طالبان از این تحولات بهعنوان یک دستاورد دیپلماتیک یاد میکنند و همزمان شاهد افزایش تعاملات بینالمللی خود، از جمله واگذاری سفارتخانههای افغانستان به نمایندگان این گروه، هستند.
این روند، همراه با باز شدن درهای کابل به روی هیئتهای خارجی، نشاندهنده تقویت جایگاه طالبان در عرصه جهانی است؛ جایگاهی که به نظر میرسد بیش از آنکه نتیجه تلاشهای دیپلماتیک این گروه باشد، محصول نبود آلترناتیو قابلاعتماد در صحنه سیاسی افغانستان نیز هست.
برای مخالفان طالبان، اما این دگردیسی در روابط کابل و واشنگتن پیامی تلخ به همراه دارد؛ ضعف روایت و ناتوانی در جلب حمایت بینالمللی بهعنوان یک اپوزیسیون موثر.
از سوی هم، حذف نام رهبران شبکه حقانی از فهرست افراد تحت تعقیب و آزادی زندانیان امریکایی میتواند حاکی از کاهش فشار بر طالبان و کمرنگ شدن نقش مخالفان این گروه در قضایای سیاسی افغانستان باشد.
این وضعیت، تحلیلگران سیاسی را تا حدودی به این نتیجه رسانده است که جامعه جهانی، چه به اختیار و چه از روی ناچاری، در حال حاضر تعامل با طالبان را تنها راهکار موجود در برابر خود میبیند.
در این میان، تغییر مواضع واشنگتن و کابل در برخی مسائل، شائبه شکلگیری یک فصل جدید سیاسی را تقویت میکند. اما این فصل جدید، آیا به معنای مشروعیتبخشی به طالبان است یا صرفاً تلاشی برای مدیریت یک بحران غیرقابلکنترل؟
آنچه روشن است، این است که طالبان با بهرهگیری از فرصتهای دیپلماتیک موجود و ناتوانی مخالفان در ارائه روایتی منسجم، به نیرویی تعیینکننده در تحولات افغانستان تبدیل شدهاند؛ موقعیتی که شاید بیش از آنکه نتیجه یک دستاورد دیپلماتیک باشد، نشاندهنده پذیرش تدریجی واقعیتهای موجود از سوی جامعه جهانی است.