در حالیکه نگاهها همچنان به تحولات خاورمیانه و شرق اروپا دوخته شده، صحنه ژئوپلیتیکی جدیدی در جنوب آسیا در حال شکلگیری است؛ صحنهای که در آن، درگیری طالبان و پاکستان تنها یک برخورد مرزی نیست، بلکه بخشی از بازی بزرگتری است که مهندسی آن در واشنگتن آغاز شده است.
در روزهای اخیر، درگیریهای بیسابقه میان نیروهای طالبان و ارتش پاکستان، مرزهای دو کشور را به میدان تنش تازهای بدل کرده است. عملیات «طوفان خیبر» که از سوی ارتش پاکستان آغاز شد و واکنش متقابل طالبان به آن، نشانهای روشن از انتقال بحران از سطح اختلافات محلی به سطح رقابتهای ژئوپلیتیکی منطقهای است.
این پرسش کلیدی مطرح میشود: چرا در زمانی که هم افغانستان و هم پاکستان با بحرانهای اقتصادی و سیاسی درونی دست و پنجه نرم میکنند، چنین رویارویی نظامی شدت گرفته است؟ پاسخ را باید نه در جغرافیای مرز، بلکه در معادلات قدرتهای بزرگ جستوجو کرد.
چند ماه پیش، در مرز ایران و افغانستان نیز بحرانی ساختگی شکل گرفت. اختلاف بر سر آب هلمند، درگیریهای پراکنده و جنگ روانی رسانههای غربی، تلاش داشتند تهران و کابل را در مسیر فضایی ساختگی و رویارویی قرار دهند. اما خویشتنداری و سیاست ارتباط مستقیم ایران با طالبان، مانع از تحقق آن سناریو شد.
اکنون، همان پروژه شکستخورده، در مرز شرقیتر و در خاک پاکستان بازنویسی شده است؛ کشوری که با شکافهای سیاسی، بحران اقتصادی و نفوذ سنگین ساختارهای اطلاعاتی بیگانه، بستری مناسب برای اجرای سیاستهای بیثباتسازی از بیرون فراهم آورده است.
در این میان، موقعیت ژئوپلیتیکی پاکستان و افغانستان، جایگاه ویژهای در ابتکار کمربند و جاده چین دارد. کریدور اقتصادی چین و پاکستان (CPEC) از مناطق مرزی بلوچستان و خیبر عبور میکند؛ مناطقی که اکنون صحنه اصلی درگیریاند. هر گلولهای که در این ناحیه شلیک میشود، پژواکش در پکن شنیده میشود. زیرا ناامنی در این مسیر، به معنای تهدید مستقیم سرمایهگذاریهای کلان چین و کند شدن نفوذ اقتصادی پکن در آسیای جنوبی است.
ایالات متحده، در سالهای اخیر، بهجای مداخله نظامی مستقیم، راهبرد تازهای را در پیش گرفته است؛ راهبرد «آشوبهای محیطی» یا همان Peripheral Chaos. در این الگو، واشنگتن بهجای ورود مستقیم به جنگها، زنجیرهای از بحرانهای کوچک اما پیوسته را پیرامون رقبای خود ایجاد میکند تا آنها را درگیر، فرسوده و منزوی سازد.
از تحریک تایوان در شرق چین، تا جنگ اوکراین در مرزهای روسیه، و اکنون بیثباتسازی افغانستان و پاکستان در غرب چین، همه بخشهایی از همین نقشه کلاناند. هدف نهایی، جلوگیری از شکلگیری محور ژئوپلیتیکی قدرتمند میان ایران، چین و روسیه است؛ محوری که میتواند نظم جدید آسیایی را تعریف کند.
در این چارچوب، طالبان نیز بهعنوان بازیگری نوظهور، میان تمایل به مشروعیت بینالمللی و اسارت در دام رقابتهای بزرگ گرفتار شده است. این گروه، در حالیکه میکوشد خود را بهعنوان دولتی قانونی در منطقه معرفی کند، هنوز از شکافهای داخلی، نفوذ شبکههای اطلاعاتی و تضادهای ایدئولوژیک رنج میبرد. در نتیجه، هرگونه واکنش شتابزده در برابر پاکستان، میتواند افغانستان را ناخواسته درگیر همان پروژهای کند که دیگران طراحی کردهاند.
از این منظر، بحران طالبان و پاکستان تنها یک تنش مرزی نیست؛ بلکه بخشی از رقابت ژئوپلیتیکی آمریکا و چین بر سر آینده نظم آسیایی است. هرگونه تشدید درگیری در این منطقه، مستقیماً بر توازن قدرت میان دو قطب اقتصادی جهان تأثیر میگذارد.
بهبیان دیگر، جغرافیای بحران در حال جابهجایی است. از مرز ایران تا مرز چین، رشتهای از تنشهای کنترلشده در حال شکلگیری است که هر یک، بخشی از راهبرد بزرگتر واشنگتن برای حفظ نفوذ خود در آسیاست.
اگر دولتهای منطقه، از تهران تا اسلامآباد و از کابل تا پکن، به درک مشترکی از این سناریو دست نیابند، زنجیره بحرانها یکییکی فعال خواهد شد و هر بار کشوری جدید را به میدان بیثباتی خواهد کشاند.
در نقطه مقابل، تنها همگرایی منطقهای است که میتواند این دایره معیوب را بشکند.
آینده ثبات در آسیا نه در تصمیم واشنگتن، بلکه در میزان بلوغ سیاسی و همکاری میان دولتهای آسیایی رقم خواهد خورد.