نویسنده: م. کهریزنوی
بیست و چهار سال از روزی میگذرد که در شهر بن آلمان، کنفرانسی با شعار «آغاز نوین برای افغانستان» برگزار شد؛ اما نتیجهاش نه تولد جمهوریت، بلکه بازآفرینی وابستگی و زمینهسازی سقوط دوباره بود. آن روز، سرنوشت ملت افغانستان بر میز بیگانگان رقم خورد و امروز، در سایه حکومت طالبان، زخمهای همان تصمیم هنوز خونچکان است. بازخوانی کنفرانس بن، نه برای ملامت گذشته، بلکه برای درک چرایی تکرار فاجعه در تاریخ ماست؛ و برای اینکه شاید نسل امروز و حاکمان کنونی دریابند، آزادی را نمیتوان در بیرون از مرزها ساخت.
دسامبر ۲۰۰۱، افغانستان از زیر آوار طالبان بیرون کشیده شده بود. ائتلاف بینالمللی به رهبری ایالات متحده، سقوط امارت طالبان را اعلام کرد و در بن آلمان وعده داد که فصلی تازه از «صلح، بازسازی و مردمسالاری» گشوده خواهد شد.
اما در عمل، بن نه زایش جمهوریت، بلکه تولد جمهوریتی وابسته و بیریشه بود. توافقی که به نام مردم امضا شد، اما بدون حضور واقعی مردم. همانجا تهداب نظامی گذاشته شد که از اساس بر پایهی مصلحت بیگانگان، معاملههای پشت پرده و خود خواهی رهبران افغان استوار بود.
از آن روز تا امروز، افغانستان هنوز در پی هویت سیاسی خود سرگردان است؛ از جمهوریت ساختگی تا امارت خودکامه.
کنفرانس بن در ظاهر راه نجات بود، اما در باطن، سرآغاز وابستگی تازهای شد که دو دهه بعد، با سقوط کابل و بازگشت طالبان، به تلخ ترین شکل ممکن پایان یافت.
کنفرانس بن با حضور چهار گروه از مخالفان طالبان برگزار شد، اما طالبان، حزب اسلامی حکمتیار، و بسیاری از جریانهای سیاسی و اجتماعی عمده غایب بودند. اخضر ابراهیمی، نماینده وقت سازمان ملل، بعدها اعتراف کرد که این نشست با عجله و بدون نمایندگی واقعی از تمام حوزههای افغانستان برگزار شد.
در واقع، بن نه تجلی ارادهی ملت، بلکه محصول مهندسی قدرت از سوی واشنگتن و متحدانش بود.
چنانکه انتخاب حامد کرزی نیز نه بر اساس رأی و شایستگی، بلکه براساس توازن مطلوب قدرتهای خارجی انجام شد. همین نقطه آغاز فساد ساختاری و بحران مشروعیت بود؛ دولتی که از دل مردم برنخاست، نمیتوانست بر دل مردم بنشیند.
از بن تا کابل، قدرت در دست چهرههایی قرار گرفت که بیشتر نماینده قوم، حزب یا سفارت بودند تا ملت. کرزی و پس از او اشرف غنی، بهجای دولت سازی ملی، به تقسیم غنایم قدرت پرداختند. ساختار ریاستی متمرکز، صدای اقوام و گروههای دیگر را خاموش کرد و سیاست را به میدان رقابت برای تصاحب کرسیها بدل ساخت.
نتیجه، فروپاشی اخلاق سیاسی بود؛ جمهوریتی که نه جمهور داشت، نه عدالت، و نه شعور جمعی.
غنی در آخرین روز همانگونه رفت که آمده بود: با هواپیمایی پر از دالر و دستی خالی از اعتماد مردم.
او نه از میان مردم برخاسته بود و نه در کنار آنان ماند. و همانگونه که در هر جامعهای «دولت بیریشه پایدار نمیماند»، جمهوریت افغانستان نیز با یک باد نسیم گونه فرو ریخت.
از بزرگ ترین خطاهای کنفرانس بن، کنار گذاشتن طالبان از گفت وگو بود. در آن زمان، تصور غالب این بود که طالبان نابود شدهاند؛ در حالیکه آنان بخشی از بافت اجتماعی افغانستان، به ویژه جنوب و شرق کشور، محسوب میشدند.
اخضر ابراهیمی بعدها گفت: «نبود طالبان در بن، بزرگ ترین اشتباه ما بود.»
نتیجه این حذف، این شد که طالبان نه در قدرت، بلکه در سایه ماندند و سپس در سایه جنگ و انتقام دوباره بالیدند. آنچه در بن نادیده گرفته شد، در دوحه به شکلی فاجعه بار بازگشت.
درس تاریخی این است: هیچ صلحی با حذف دشمن ممکن نیست، همانگونه که هیچ حکومتی با حذف نمایندگان حقیقی مردم پایدار نمیماند.
واشنگتن در ظاهر با شعار «دموکراسی و مبارزه با تروریزم» وارد شد، اما در واقع طرحی از بالا را بر ملت تحمیل کرد. الگوی دولت سازی امریکایی، دولتی ساخت که ملت را از روند تصمیمگیری کنار گذاشت.
در نتیجه، نهادهای موازی خارجی قدرت یافتند، دولت مشروعیت اش را از دست داد، و ملت دوباره احساس بیگانگی با ساختار قدرت کرد.
همان امریکا که طالبان را دشمن و تروریست معرفی میکرد، بعد از بیست سال با همان طالبان در دوحه توافق صلح امضا کرد. این تناقض، نماد کامل سیاستی بود که از آغاز بر پایهی مصلحت نه عدالت، و منافع نه حقیقت بنا شده بود.
در بن، مسئله حیاتی روابط افغانستان و پاکستان عمداً نادیده گرفته شد. بدون حل منازعه تاریخی دیورند و نقش استخبارات پاکستان در حمایت از گروههای تروریستی، هیچ نظام پایداری در کابل نمیتوانست دوام یابد.
در واقع، پاکستان بازیگر خاموش اما تعیینکننده بن بود. و افغانستان قربانی همان خاموشی.
کنفرانس بن، درس تلخ تاریخ سیاسی افغانستان است. خانهای که تهدابش بر مداخله بیگانه و فساد داخلی بنا شود، دیر یا زود فرو میریزد. جمهوریت سقوط کرد، نه بهخاطر نبود سلاح، بلکه بهخاطر نبود رهبر که مورد اعتماد باشد و بهخاطر نبود خرد و استقلال.
امروز طالبان بر قدرتاند، اما تکرار همان اشتباهات در شکلی دیگر ادامه دارد.
اگر آنان نیز صدای ملت را خاموش کنند، اگر دیگر اقوام و نخبگان را حذف کنند، و اگر به نام دین، دروازه های علم و دانش را بر روی زنان و دختران ببندند، سرنوشت شان همان خواهد شد که جمهوریت به آن دچار شد: سقوط از درون!
افغانستان نیازمند حکومتی است که از دل مردم برخیزد، نه از اتاقهای خارجی و حکومت تک قومی.
نیازمند نظامی است که به جای مذهبگرایی یا قومگرایی، بر عقل، عدالت و همزیستی با تمام اقوام و شهروندان بنا شود.
رهبران امروز چه در داخل و چه در بیرون از کشور، به ویژه طالبان، اگر عبرت بن را نیاموزند، محکوماند همان راه را بروند، اما شاید اینبار نه در بن، بلکه در کابل، صفحه دیگری از فاجعه رقم بخورد. آینده افغانستان در گرو بازگشت به خرد، اخلاق و مردم است.
هیچ کنفرانسی در بیرون از خاک افغانستان نمیتواند برای این سرزمین آزادی بیاورد، مگر آنکه درون این خاک، عقل بر تعصب، و مردم بر مصلحت پیروز شوند!




