در آستانه نشست استانبول درباره افغانستان، گفتوگوهای فشرده میان امیرخان متقی، وزیر خارجه طالبان، و اسحاق دار، وزیر خارجه پاکستان، دوباره توجه رسانههای منطقه را به رابطه پرتنش کابل و اسلامآباد جلب کرده است. اسحاق دار در مجلس سنای پاکستان فاش کرده که تنها در یک روز، ششبار با متقی تماس تلفنی داشته است. اما پرسش اینجاست: متقی در این شش تماس چه میخواست؟ و چرا وزیر خارجه پاکستان، با وجود تنشهای آشکار سیاسی و امنیتی، ششبار پاسخ داد؟ پاسخ روشن است؛ وقتی دو طرف در ظاهر با هم خصومت دارند اما در باطن، هر دو به گفتوگو نیاز دارند، معنایش این است که «ترس از انزوا» هر دو را به تلفن رسانده است.
این تماسهای مکرر نه از روی دوستی، که از روی ناچاری و نیاز دو طرف است. طالبان میدانند بدون رضایت پاکستان، راهی به مشروعیت منطقهای ندارند و پاکستان نیز میداند که فشار بر طالبان میتواند شعلههای ناامنی را در مرزهای خود زنده کند. تماسهای مکرر متقی تلاشی است برای خرید زمان، و پاسخهای مکرر اسحاق دار تلاشی است برای حفظ کنترل بر بازیای که اسلامآباد سالها پیش خود آغاز کرد و اکنون از پیامدهای آن در هراس است.
اما سخنان اخیر اسحاق دار در مجلس سنا، پرده از واقعیتی تلخ تر برداشت. او گفته است:
«اشتباه ما این بود که پس از سقوط کابل بیش از حد پیشقدم شدیم. رفتیم و گفتیم برای یک فنجان چای اینجا هستیم، اما آن فنجان چای برای ما که یک حرکت نمادین بود بسیار گران تمام شد.»
آقای دار، منظورتان از «حرکت نمادین» چیست؟ آیا آن فنجان چای، نماد قدرت سازمان آیاسآی شما بود؟ یا تلاشی برای نمایش نفوذ بر سرنوشت مردم ما؟ افغانستان سرزمین نمادهای حقیقی است، نه نمادهای خودخواهانهی قدرت. در این خاک، هر بیگانهای که با نیت سلطه وارد شود، هرچه بخورد زهر میشود و هرچه ببرد به دردش نمیخورد. اما هر مهمانی که با نیت صلح و دوستی قدم بگذارد، از همین خاک خیر مینوشد و سلامت میبرد. فنجان چای رئیس وقت آیاسآی در کابل، نماد قدرت نبود؛ نماد «خودزنی سیاسی» بود.
آقای وزیر خارجه؛
پس از ورود طالبان به کابل، اشتباه شما تنها اعزام رئیس وقت آیاسآی نبود. اشتباه بزرگتر دخالت مستقیم در امور داخلی افغانستان بود: در یک عملیات نقطهای با پهپاد، چند نفر مسلح مخالف طالبان را در پنجشیر هدف قرار دادید و کشتید. طالبان نه پهپاد دارند و نه دانش استفاده از آن را؛ اگر داشتند، امروز بهجای شلیک راکت به سمت مرزهای شما، با همان پهپادهایی که شما افغانستان را بمباران میکنید پاسخ میدادند. اما شما پهپاد را نه برای دفاع، که برای سرکوب مخالفان طالبان بهکار گرفتید و در امور داخلی افغانستان مداخله کردید. اکنون همان رفتاری را که در دور اول بهقدرت رسیدن طالبان در شهرهای افغانستان مرتکب شدید، اینبار با مهاجران مظلوم افغانستانی در خاک خود انجام میدهید: کسانی که از دست طالبان گریختهاند را بیخانه میکنید و به خیابانها میرانید. زور شما به طالبان نمیرسد، اما بر مهاجران بیپناهی که به کشور شما پناه آوردهاند سخت میگیرید.
شما امروز اعتراف میکنید که «حمایت شتاب زده از طالبان» اشتباهی پرهزینه بوده است. اما این اشتباه از چهار سال پیش آغاز نشد، از چهل سال پیش آغاز شد؛ روزی که سازمان استخبارات پاکستان گروههایی چون گلبدین حکمتیار را با پول، اسلحه و آموزش تجهیز کرد تا افغانستان را به میدان جنگ نیابتی بدل سازد. حمایت شما از طالبان نیز داستان تازهای نیست. از سه دهه پیش، شما آنان را ساختید، تغذیه کردید، تسلیح کردید و بر دوش انتحاریهای خود به میدان فرستادید تا سربازان افغانستان را بکشند و جمهوریت را تضعیف کنند. تاریخ این را فراموش نخواهد کرد. نه مردم افغانستان و نه حتی نسلهای آینده.
پیشبینی نگارنده این سخن به عنوان نویسنده و ناظر این تحولات ساده است اما تلخ:
پاکستان هرگز با طالبان افغانستان به صلح پایدار نخواهد رسید!
یک: طالبان افغانستان در دوران پناهجوییشان در خاک شما، بارها از سوی مقامات استخباراتیتان تحقیر شدند؛ آن تحقیرها فراموش نمیشود.
دو: طالبان افغانستان هیچگاه از حمایت طالبان پاکستانی دست نخواهند کشید، زیرا این پیوند، قومی و خونی است. هردو یک ریشه دارند، یک زبان دارند، یک تبار دارند، یعنی هردو پشتون هستند.
سه: طالبان پاکستانی در بیست سال جنگ، در کنار طالبان افغانستان جنگیدند، انتحاری دادند و خون ریختند؛ و امروز طالبان افغانستان، آن «وفاداری خونی» را با پشتیبانی متقابل جبران میکنند. این رابطه ناگسستنی است.
بنابراین، تماسهای ششباره میان متقی و اسحاق دار، شاید در کوتاه مدت از انفجار یک بحران جلوگیری کند، اما در درازمدت چیزی را تغییر نمیدهد. اسلامآباد نمیتواند بر زاییدهی خود سلطه یابد، زیرا «هیولایی که در آغوش ساخت» اکنون به بلوغ رسیده است.
و سخن آخر با شما، مردم رنجدیدهی کشورم:
در این میان، نه اسلامآباد برنده است و نه طالبان. تنها بازندهی اصلی، مردم هستند که میان سیاستهای اشتباه دو سوی مرز، قربانی میشوند. تاریخ اما خاموش نخواهد ماند. روزی خواهد رسید که نه چای در کابل برای کسی زهر شود و نه خون در پنجشیر بیگناه ریخته شود. روزی که سیاست به وجدان بازگردد و همسایگی، معنای انسانی خود را بیابد.




