نویسنده: ز. نظری
۱۴ نوامبر، روز جهانی مبارزه با قاچاق غیرقانونی اموال فرهنگی است؛ روزی که یونسکو برای یادآوریِ ضرورت حفاظت از میراث بشری برگزیده است. اما در سرزمینی چون افغانستان، این روز بیش از آنکه یادآور مبارزه باشد، تلنگری است بر زخم کهنهای به نام «غارت تاریخ». در حالی که دنیا از قاچاق تابلو و مجسمه سخن میگوید، افغانستان هنوز درگیر تاراج استخوانهای تمدن خود است؛ گنجینههایی که نه فقط خاک، که هویت ما را میدزدند.
روز جهانی مبارزه با قاچاق اموال فرهنگی، یادآور مسئولیت مشترک بشریت در حفظ ریشههای فرهنگی و تمدنی خویش است. اما برای ما مردم افغانستان، این روز رنگ دیگری دارد.
افغانستان که زمانی گذرگاه تمدنهای بزرگ و گهواره فرهنگهای شرقی و یونانی، بودایی و اسلامی بود، امروز به صحنه تاراج خاموشی تبدیل شده است که در آن آثار باستانیاش، قربانی طمع، فقر و بیقانونی میشوند.
گرچند هدف این روز جهانی جلوگیری از قاچاق هر نوع میراث فرهنگی است، اما در کشور ما، سخن از «آثار باستانی» نه یک انتخاب موضوعی بلکه یک ضرورت ملی است؛ زیرا در طول دههها جنگ، نه فقط خانهها، که حافظه جمعی ملت نیز به غارت رفته است.
قاچاق اموال فرهنگی تنها یک جرم اقتصادی نیست، بلکه جنایتی علیه حافظه تاریخی ملتهاست. هر اثر باستانی که از خاک افغانستان ربوده میشود، بخشی از روایت تمدنی ما از میان میرود. از لوحهای گِلی در بلخ تا تندیسهای بودا در بامیان، همه روایتگر حضور انسان در این سرزمین بودهاند. اما امروز، آنچه باقی مانده، روایتِ غمگینِ تخریب است.
در چهار دهه گذشته، افغانستان شاهد یکی از بزرگترین موجهای غارت آثار تاریخی در خاورمیانه بوده است. از دوران جنگهای داخلی تا سالهای حکومت جمهوری، و اکنون نیز، کاوشهای غیرقانونی و حفاریهای بولدوزری، چهره صدها محوطه باستانی را دگرگون کرده است. در این میان، برخی قدرتمندان محلی و شبکههای قاچاق فراملی، میراث این ملت را به بهای چند سکه طلا فروختهاند.
هیچ قاچاق فرهنگی بدون زمینه سیاسی و ساختار قدرت دوام نمیآورد. وقتی قانون ضعیف است، مسئولان درگیر فسادند و مرزها ناامن، تاریخ به آسانی به تاراج میرود.
افغانستان در دهههای اخیر، به دلیل جنگ، بیثباتی و فقر ساختاری، به میدان آزاد قاچاقچیان آثار باستانی بدل شده است. اشیایی که روزی در دل خاک بلخ و بگرام میدرخشیدند، اکنون در ویترینهای لندن و نیویورک زیر نور نئون به فروش رسیده اند.
اما این تنها یک تجارت نیست؛ نوعی استعمار فرهنگی نوین است که میراث ملتهای جنگ زده را میرباید تا برای ملتهای ثروتمند، تاریخ «جهانی» بسازد.
آثار هنری و باستانی، کتابهای بیزبانیاند که هویت یک ملت را روایت میکنند. آنها حافظه جمعی، ریشه اخلاقی و منبع الهام هنرمندان امروزند.
هنر و میراث باستانی، پیوند انسان امروز را با خرد و زیبایی دیروز زنده نگه میدارد. جامعهای که گذشته خود را از دست میدهد، در حقیقت آیندهاش را نیز گم میکند.
هر کتیبه، هر پیکره، هر ظرف گِلی، بخشی از فلسفه وجودی ماست؛ میراثی که نه تنها برای توریست یا اقتصاد، بلکه برای تربیت انسان فرهنگی ضروری است.
هنر، زبان مشترک انسانهاست؛ اما وقتی آثارهنری و آثار تاریخی یک ملت ربوده میشود، زبان آن ملت نیز در سکوت فرو میرود.
هرچند طالبان پس از بازگشت به قدرت وعده دادهاند که از میراث فرهنگی حفاظت میکنند، اما تصاویر ماهوارهای و گزارشهای بینالمللی چیز دیگری میگویند.
در حالیکه مسئولان از ایجاد نیروهای نظارتی سخن میگویند، بولدوزرها همچنان در بلخ و سمنگان خاک تمدن را زیر و رو میکنند.
در چنین وضعیتی، وظیفه حکومتها تنها شعار دادن نیست؛ باید همکاری واقعی با نهادهای بینالمللی و نهادهای علمی صورت گیرد. سکوت در برابر قاچاق فرهنگی، همدستی با تاریخدزدان است.
کشورهای غربی که آثار سرقتشده را در موزههای خود نگه میدارند، در حقیقت شریک جرم این غارت جهانیاند.
اما مسئولیت تنها بر دوش آنان نیست. ما خود باید نخستین پاسداران فرهنگ خود باشیم. تا زمانی که مردم به ارزش میراث خود آگاه نشوند، هیچ قانون و نیروی امنیتی نمیتواند از تاریخ محافظت کند.
روز جهانی مبارزه با قاچاق اموال فرهنگی، تنها یک روز جهانی نیست؛ آزمونی است برای ملتهایی که هنوز میخواهند «ملت» بمانند.
اگر آثار باستانی ما غارت شود، اگر هنرمندان ما مهاجرت کنند، اگر کودکان ما ندانند بلخ کجاست و بامیان چه بوده، دیگر از افغانستان چیزی جز خاکی بینام نمیماند. میراث فرهنگی، نه یک یادگار گذشته، بلکه سرمایه اخلاقی و فکری آینده است. حفاظت از آن، وظیفه دولتها و مأموران نیست، بلکه تعهدی است میان انسان و وجدان.
بیایید از امروز، بهجای تماشای تاراج تاریخ، پاسداران خاموش آن شویم؛ زیرا هر ظرف سفالی که نجات مییابد، تکهای از هویت ماست که به نسلهای آینده بازمیگردد.



