این نهاد بر چالشهای عمیقی همچون بیثباتی اقتصادی، شوکهای اقلیمی، آوارگی گسترده و تحریمهای بینالمللی تأکید کرده که میلیونها افغان را در گرداب فقر فرو برده است.
در همین گزارش، صلیب سرخ به شرایط زمستانی اشاره دارد که این مشکلات را دوچندان کرده؛ وضعیتی که خانوادهها به دلیل درآمد ناچیز و بیکاری گسترده، قادر به تهیه سوخت و سرپناه مناسب نیستند. بازگشت گسترده مهاجران از کشورهای همسایه نیز فشار مضاعفی بر جوامع شکننده وارد آورده و دسترسی به خدمات صحی و غذایی را به مرز بحران رسانده است. این عوامل، بحران را به یک چرخه مداوم تبدیل کرده که میلیونها نفر را در تنگنای بقا قرار داده است.
وضعیت بشری کنونی افغانستان، تصویری تلخ از یک بحران چندلایه ارائه میدهد که نزدیک به نیمی از جمعیت -حدود ۲۲ میلیون نفر- را در معرض ناامنی غذایی شدید و کمبود خدمات اساسی قرار داده و زنان، کودکان و اقلیتها را بیش از دیگران آسیبپذیر ساخته است. این بحران چندلایه، نه تنها نیازهای فوری را برجسته میسازد، بلکه ضرورت نگاه عمیقتر به ریشههای ساختاری آن را یادآوری میکند.
پیشینه این بحران به بازگشت طالبان به قدرت در سال ۲۰۲۱ بازمیگردد؛ رویدادی که با خروج ناگهانی شرکتهای بینالمللی، تعطیلی پروژههای اقتصادی و کاهش چشمگیر کمکهای جهانی همراه بود و بیکاری را به سطحی بیسابقه رساند و اقتصاد محلی را فلج کرد. گزارشهای نهادهایی مانند بانک جهانی در فبروری سال جاری نیز از پائین بودن قدرت خرید و فقر پایدار به عنوان عوامل کلیدی یاد کردهاند که میلیونها افغان را در چرخهای پایانناپذیر از وابستگی به کمکهای خارجی گرفتار ساخته است.
در مقایسه با گزارشهای پیشین، مانند پیشبینی دفتر هماهنگی امور بشردوستانه سازمان ملل (OCHA) در اوایل دسامبر که نیاز ۲۱.۹ میلیون نفر به کمک در سال ۲۰۲۵ را تخمین زده، گزارش تازه ICRC تمرکز بیشتری بر جنبههای اقتصادی دارد و تأکید میکند که بلایای طبیعی مانند خشکسالی و سیلابهای مکرر، بحران را از یک مسئله موقتی به چالشی ساختاری و بلندمدت تبدیل کردهاند. این تفاوت تمرکز، عمق واقعی معضل را آشکارتر میسازد.
با این حال، تضاد آشکاری میان کمکهای کوتاهمدت بشردوستانه و نیازهای بلندمدت وجود دارد؛ وضعیتی که نهادهای بینالمللی بر نجات فوری اصرار میورزند، اما تحریمهای مداوم و نبود سرمایهگذاری پایدار، ریشههای بیکاری و فقر را دستنخورده باقی گذاشته و تناقض میان وعدههای ثبات سیاسی و واقعیتهای تلخ روزمره مردم را آشکار میسازد. این تضاد، اثربخشی کمکها را به شدت کاهش میدهد.
به همین دلیل، تاکید میشود که بدون رسیدگی جدی به ریشهها، کمکهای نجاتبخش تنها مسکنی موقتی خواهند بود؛ زیرا بیثباتی اقتصادی و تغییرات اقلیمی نه تنها نیازها را تشدید میکنند، بلکه چرخه آوارگی، بازگشت پناهندگان و فروپاشی اجتماعی را تداوم میبخشند و در فرجام، جامعه را به سوی فروپاشی کامل سوق میدهند. این استدلال، ضرورت تغییر رویکرد از کمکمحوری به توسعهمحوری را ضروری میسازد.
با این همه، راهحلهای ممکن، در گرو همکاری واقعی حکومت طالبان و جامعه جهانی نهفته است؛ از جمله ایجاد فرصتهای شغلی پایدار از طریق پروژههای زیربنایی، کاهش تدریجی تحریمها برای جذب سرمایهگذاری خارجی و تقویت برنامههای مقاومسازی در برابر شوکهای اقلیمی. با چنین رویکردی، افغانها میتوانند از وابستگی مزمن به کمکها رهایی یابند و به سوی خودکفایی اقتصادی و ثبات پایدار گام بردارند.



