اظهارات اخیر دونالد ترامپ مبنی بر نقش مستقیم خود در حمله رژیم صهیونیستی به ایران، پردهای دیگر از واقعیتی که سالهاست بر نظام بینالملل سایه افکنده، کنار زد: ایالات متحده نهتنها ناظر یا حامی، بلکه طراح و محرک بسیاری از جنگها و مداخلات نظامی در سراسر جهان بوده است.
از جنگ و اشغال عراق تا ویرانی افغانستان، از حمایت از کودتاها در آمریکای لاتین تا پشتیبانی از رژیمهای اشغالگر در خاورمیانه، کارنامه واشنگتن سرشار از خشونت ساختاری و فریبکاری سیاسی است. شعارهایی چون «دموکراسی»، «مبارزه با تروریسم» یا «حفظ امنیت جهانی» تنها پوششی بودهاند بر سیاستی که در عمل چیزی جز تحمیل منافع ژئوپلیتیک و اقتصادی آمریکا بر دیگر ملتها نیست.
سخنان ترامپ مبنی بر اینکه «من در حمله اسرائیل به ایران بسیار در رأس بودم»، در واقع تأیید صریحی است بر ماهیت وابسته و دستوری رژیم صهیونیستی به سیاستهای آمریکا. بهعبارت دیگر، اگر اسرائیل ماشه را فشرد، آمر و فرمانده پشت صحنه کسی جز واشنگتن نبود. این اعتراف، از منظر حقوق بینالملل، آمریکا را در موضع «دولت متجاوز» قرار میدهد؛ چراکه طراحی، فرماندهی و هدایت یک حمله نظامی به کشوری مستقل، نقض صریح منشور ملل متحد است.
اما فراتر از جنبه حقوقی، این اظهارات ماهیت ایدئولوژیک سیاست خارجی آمریکا را نیز آشکار میکند: سیاستی که بر پایه «برتریطلبی» و «مصلحتگرایی مطلق» بنا شده است. واشنگتن هرگاه منافع خود را در خطر دیده، به آسانی به ابزار جنگ و تخریب متوسل شده و هرگاه خود را در تنگنا یافته، با ادبیات حقوق بشر یا دموکراسیخواهی ظاهر گشته است. در این میان، ملتهایی چون ایران، عراق، افغانستان و ونزوئلا بارها بهای این نفاق سیاسی را با خون و ویرانی پرداختهاند.
اکنون، اعتراف ترامپ نه یک لغزش زبانی، بلکه سندی تاریخی است از استمرار همان الگوی دیرینهی «محور شرارت واقعی»؛ محوری که نه در شرق، بلکه در قلب نظام سلطهٔ غربی ریشه دارد. جهان امروز بیش از هر زمان دیگر نیازمند بازخوانی انتقادی این نظم استعماری است که نام «آزادی» را یدک میکشد و در عمل، جز مرگ و بیثباتی به همراه نیاورده است.




