استقلالی که هرگز نیامد؛ افغانستان در زنجیر شرق و غرب

استقلال واقعی، صرفاً به‌معنای بیرون راندن یک اشغالگر خارجی نیست؛ بلکه توان تصمیم‌گیری آزادانه در عرصه‌ی سیاست خارجی، امنیت داخلی، اقتصاد، فرهنگ و هویت ملی است. استقلال یعنی وقتی یک ملت می‌تواند بدون دخالت قدرت‌های بیرونی، سرنوشت خود را رقم بزند؛
استقلالی که هرگز نیامد؛ افغانستان در زنجیر شرق و غرب

نویسنده: م. کهریزنوی

در روز ملی استقلال کشور ما افغانستان، نه تنها باید از قهرمانی‌های نسل‌های گذشته در برابر استعمار انگلیس یاد کرد، بلکه ضرورت دارد تا حقیقت تلخ “بی‌استقلالی مستمر” در تاریخ معاصر خود را نیز بازخوانی کنیم. استقلال تنها با عقب‌نشینی یک قدرت اشغالگر حاصل نمی‌شود، بلکه با اراده‌ای مستقل در سیاست، اقتصاد، فرهنگ، و ملت‌سازی پایدار می‌شود. آیا ما واقعاً مستقل شده‌ایم؟ و اگر نه، راه استقلال واقعی چیست؟

بیست‌وهشتم اسد/مرداد، روزی‌ست که خون هزاران مبارز بی‌ادعا، استقلال افغانستان را از چنگال استعمار پیر بیرون کشید. اما این استقلال، همانگونه که در متون رسمی آمده، آیا «واقعی» بود؟ یا تنها نمادی بود برای دلداری به ملتی که هرگز طعم آزادی در تصمیم‌گیری‌های کلان سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را نچشیده است؟ اکنون که طالبان قدرت را به‌دست گرفته‌اند، زمان بازاندیشی جدی‌ست؛ تا هم آنان از گذشته درس بگیرند، و هم ما دریابیم که «استقلال»، واژه‌ای مقدس است که نمی‌توان آن را در ویرانه‌های تفرقه قومی، سیاست‌های وارداتی و ذهن‌های استعمارزده یافت.

استقلال واقعی، صرفاً به‌معنای بیرون راندن یک اشغالگر خارجی نیست؛ بلکه توان تصمیم‌گیری آزادانه در عرصه‌ی سیاست خارجی، امنیت داخلی، اقتصاد، فرهنگ و هویت ملی است. استقلال یعنی وقتی یک ملت می‌تواند بدون دخالت قدرت‌های بیرونی، سرنوشت خود را رقم بزند؛ یعنی کشوری که منافع مردم‌اش را بدون ترس از واکنش شرق و غرب، در معادلات منطقه‌ای و جهانی دنبال کند.

با این تعریف، آیا افغانستان پس از امان‌الله خان واقعاً مستقل شد؟ پاسخ منفی است. حتی پادشاهان و رؤسای جمهور این کشور، از امان‌الله خان تا ظاهر شاه، داوودخان، ترکی، امین جاسوس، نجیب، کرزی و غنی، در سیاست خارجی و روابط جهانی، بازیچه‌ی کشمکش‌های بلوک شرق و غرب بودند. استقلالِ روی کاغذ، در عمل به زنجیری بدل شد که هرگاه کشور به غرب نزدیک شد، شرق تحریک شد؛ و هرگاه به شرق متمایل شد، غرب تهدید کرد. این یعنی نداشتن استقلال در تصمیم‌گیری راهبردی.

هیچ دولتی در افغانستان پس از استقلال، پروژه‌ی ملت‌سازی واقعی را آغاز نکرد. شاهان و رؤسای جمهور، اغلب نگاهی قوم‌محور و تبارگرایانه داشتند. هیچ برنامه‌ی ملی فراگیر برای ایجاد یک «هویت مشترک» میان تمام اقوام وجود نداشت. پشتون، تاجیک، هزاره، ازبیک، ترکمن، بلوچ و نورستانی، نه برادران یک ملت، که رقیبان یک قدرت تلقی شدند. نتیجه؟ فقدان اعتماد، فروپاشی انسجام ملی، و بازتولید بحران مشروعیت برای هر حکومت مستقر.

مردم افغانستان در طول تاریخ، قدرت‌های بزرگ نظامی دنیا را شکست داده‌اند: انگلیس، شوروی، و امریکا. اما پس از هر پیروزی، به جای ساختن آینده‌ای نو، به جنگ با خود پرداختند. گویی وحدت تنها در هنگام دشمن خارجی ممکن می‌شود و با رفتن او، تفرقه از نو آغاز می‌شود. این چرخه‌ی خودویران‌گر، محصول نبود تفکر ملی و ساختار سیاسی مشارکتی بوده است.

کمونیست‌های افغانستان، سیاست خارجی و حتی امنیت داخلی خود را از مسکو می‌گرفتند. در دوره‌ی نخست طالبان، پاکستان به‌عنوان طراح پشت‌پرده عمل می‌کرد. در بیست سال اخیر هم امریکا سیاست‌گذار اصلی حکومت‌های به ظاهر منتخب در کابل بود. بنابراین، هیچ‌یک از این حکومت‌ها، استقلال واقعی نداشتند. ظاهری از قدرت، و باطنی وابسته.

از قرارداد گندمک تا توافق دوحه، تصمیمات سرنوشت‌ساز درباره افغانستان، در لندن، مسکو، واشنگتن، دوحه و اسلام‌آباد گرفته شده‌اند، نه در کابل. این روند اگر ادامه یابد، هیچ دولتی، مشروعیت داخلی و هیچ مردمی، اعتماد به ساختار قدرت نخواهند داشت.

اکنون که قدرت در دست طالبان است، این گروه باید از تاریخ عبرت بگیرد. حکومتی پایدار و محترم در سطح بین‌المللی و مورد اعتماد در سطح ملی، فقط با تفنگ و سرکوب به‌دست نمی‌آید. طالبان باید دولتی تشکیل دهند که در آن همه اقوام، مذاهب و جریان‌های فکری سهم داشته باشند. مشارکت سیاسی و عدالت قومی، تنها راه بقای قدرت و ساختن آینده‌ای مدرن برای افغانستان است.

این فرصت تاریخ‌ساز را از دست ندهند؛ وگرنه، آنان نیز مانند دولت‌های پیشین، در تاریخ به‌عنوان گروهی انحصارطلب و فاقد افق ملی، محکوم خواهند شد.
باید دست از تبارگرایی برداشت! قوم، مذهب، زبان و منطقه را به سلاح نفرت تبدیل نکنیم. ملت‌سازی بدون همدلی ممکن نیست. دولت مقتدر فقط بر شانه‌های اتحاد واقعی و استقلال فکری بنا می‌شود، نه با توهین، تحقیر و حذف یکدیگر.

تاریخ افغانستان داستانی است از پیروزی‌های بزرگ و شکست‌های درون‌زا. ما متجاوزان را شکست دادیم، اما از خویشتن خویش شکست نیز خوردیم. اکنون زمان آن است که مفهوم استقلال را از نو معنا کنیم: نه فقط آزادی از چکمه‌ی بیگانه، بلکه آزادی در اندیشه، تصمیم‌گیری و ملت‌سازی. اگر امروز طالبان، نخبگان و ملت افغانستان این فرصت را از کف بدهند، باید منتظر نسل دیگری باشند تا شاید صد سال دیگر، برای استقلالی دیگر قیام کنند؛ استقلالی که این بار، نه از اشغال خاک، بلکه از اشغال ذهن و اراده خواهد بود.

Facebook
Twitter
WhatsApp
Telegram
Email
مطالب مرتبط