بازخوانی کتاب «بازگشت طالبان» و نگاهی به فاجعهی آگاهی در منطقه: افغانستانِ امروز نه محصول یک شب سقوط، بلکه نتیجهی دههها معامله، جهل سیاسی و خیانت اخلاقی است. امریکا بهنام دموکراسی و مبارزه علیه تروریزم، بذر ترور کاشت؛ پاکستان بهنام عمق استراتژیک، آتش در خانهی همسایه افروخت؛ طالبان بهنام شریعت، عقل و انسانیت را به صلیب کشیدند؛ و اشرف غنی بهنام جمهوریت، جمهور را فروخت. کتاب «بازگشت طالبان: افغانستان پس از خروج امریکا» نوشتهی حسن عباس، آینهای است در برابر وجدان منطقه و جهانی که در برابر فاجعهی افغانستان، یا شریک جرم بود یا تماشاگر خاموش.
هیچ سقوطی در تاریخ ناگهانی نیست؛ هیچ فاجعهای بیریشه رخ نمیدهد. سقوط کابل در ۱۵ آگست ۲۰۲۱، نه صرفاً نتیجهی عقبنشینی ارتش امریکا بود، بلکه محصول زنجیرهای از تصمیمات نادرست، توطئههای منطقهای و بیتفاوتی جهانی بود. حسن عباس، پژوهشگر پاکستانی-امریکایی، در کتاب خود مینویسد که جهان و منطقه هر دو در شناخت طالبان، در درک پیچیدگیهای جامعهی افغانستان و در فهم خطر بنیادگرایی شکست خوردند.
اما آنچه امروز نیازمند بازخوانی است، نه فقط بازگشت طالبان، بلکه بازگشت تاریخِ تکرارشدهی خیانت، معامله و جهل سیاسی است؛ تاریخی که چهار بازیگر اصلی آن، امریکا، پاکستان، طالبان و اشرف غنی، هر یک در نقش خود، پازلی از این فاجعه را کامل کردند.
ایالات متحده در ظاهر، بهنام «دمکراسی» و «جنگ با تروریزم» وارد افغانستان شد، اما در واقع، همان های را که تروریست می خواند با همان ها در دوحه به نام توافق دور یک میز نشستند، توافق دوحه میان امریکا و طالبان نه پیمان صلح، بلکه سند تسلیم اخلاقی غرب در برابر افراطگرایی بود.
واشنگتن میخواست با کمترین هزینه از افغانستان خارج شود، حتی اگر بهایش بازگشت گروهی باشد که دو دهه پیش، بهدلیل پناه دادن به القاعده، هدف حمله قرار گرفته بود. این، نه یک اشتباه استراتژیک، بلکه سقوط اخلاقی یک قدرت است. امریکا با خروج شتابزده و غیر مسئولانه اش از افغانستان، نشان داد که دموکراسی برایش کالایی است که فقط تا زمانی ارزش دارد که منافعش را تأمین کند.
امروز اشک دختران افغانستان در پس دروازه های مکاتب بستهشده، و اشک مادرانی که در مرزها آوارهاند، سندی بر ریاکاری سیاست خارجی امریکاست؛ سیاستی که از ویتنام تا بغداد و از کابل تا غزه، همواره به نام صلح، مرگ آورده است.
اگر امریکا طراح بزرگ پروژهی طالبان بود، پاکستان مجری وفادار آن بود. اسلامآباد با استفاده از طالبان، عمق استراتژیک خود را در افغانستان تعریف کرد، اما نتیجهاش گودالی شد که امروز خود در آن افتاده است.
به تعبیر حسن عباس، پاکستان طالبان را پروراند تا ابزاری علیه نفوذ هند بسازد، اما اکنون با شورش طالبان پاکستان (TTP) در مرزهای خود مواجه است. این، همان قانون بازگشت شر است؛ هر خشونتی که بکاری، دیر یا زود از همان مسیر به تو بازمیگردد.
فیض حمید، رئیس وقت آیاسآی، در کابل به رهبران طالبان گفت: «نگران نباشید، همه چیز درست خواهد شد»؛ اما اکنون همان «درست شدن»، به شکل بمب در کویته و پیشاور بازگشته است. پاکستان سالها با تروریزم زندگی کرد، اما امروز تروریزم در خانهاش حکومت میکند.
طالبان نه دولتاند و نه جنبش سیاسی؛ آنان ذهنیتیاند که عقل را در برابر خشونت قربانی میکند. کتاب بازگشت طالبان نشان میدهد که طالبان امروز، همان طالبان دیروزند، با چهرهای اندکی آراستهتر اما با باطنی تیرهتر.
رویکرد آنان در حذف زنان، سرکوب اندیشه، تعطیلی آموزش و تمرکز قدرت در یک قوم، نشان از این دارد که آنان نه برای حکومت، بلکه برای حاکمیت ایدئولوژیک آمدهاند، آنهم ایدئولوژی که که ساخته و پرداخته خود طالبان است.
بهقول عباس، ملا عبدالحکیم و ملا هبتالله شریعت را به ابزاری برای سرکوب بدل کردهاند. آنچه در افغانستان امروز جاری است، نه دین، بلکه سوءاستفادهای ساختاری از دین است.
طالبان در برابر جهان، از اسلام سخن میگویند، اما در عمل، تصویری ضداسلامی از دین عرضه کردهاند؛ دینی بدون رحمت، بدون عقل، بدون انسان. این همان فاجعهی بزرگ فرهنگی است: وقتی ایمان از معرفت تهی میشود، شمشیر جای قرآن را میگیرد.
اشرف غنی، که خود را روشنفکر و معمار دولت سازی نوین افغانستان میخواند، در واپسین روزها نشان داد که نه رهبر، بلکه یک تکنوکرات بیریشه است.
روایت حسن عباس از تماسهای او با سراجالدین حقانی و از تصمیمش برای واگذاری اطلاعات امنیتی به دشمن، نه فقط رسوایی سیاسی، بلکه سقوط اخلاقی یک جمهوریت است.
غنی جمهوریت را به تملک شخصی خود درآورد، مخالفانش را تحقیر کرد، نهادها را تضعیف نمود و در لحظهی بحران، با دزدیدن پول های بیت المال از کشور فرار را بر ماندن ترجیح داد. جمهوریتی که بر غرور شخصی و وابستگی خارجی بنا شود، دیر یا زود فرو میریزد.
در میانهی همهی این بازیها، تنها مردم افغانستان بودند که هیچ نقشی در تصمیمات نداشتند، اما بیشترین رنج را کشیدند. از کودکان در خیابانهای کابل تا زنان خانهنشین در هرات، از معلمان بیکار در قندوز تا مهاجران رانده شده از کشور های که پناه برده بودند، همه قربانیِ سیاستهاییاند که انسان را فراموش کردهاند.
آیندهی افغانستان نه در واشنگتن و اسلامآباد، بلکه در آگاهی همین مردم است؛ مردمی که اگرچه زخمی و خاموشاند، اما حافظهی تاریخی و فرهنگیشان هنوز زنده است.
افغانستان امروز در میانهی تاریخ ایستاده است: از یک سو طالبان با تفنگ، از سوی دیگر مردم با حافظه، و در میان این دو، جهانی که هنوز به سیاستهای دوگانهاش ادامه میدهد.
اما حقیقتی روشن وجود دارد:
هیچ قدرتی نمیتواند برای همیشه بر جهل حکومت کند، همانگونه که هیچ ملتی نمیتواند تا ابد در تاریکی بماند.
طالبان سقوط خواهند کرد، زیرا با منطق زمان دشمناند. پاکستان در بحران فرو خواهد رفت، زیرا با آتش بازی کرده است. امریکا در قضاوت تاریخ محکوم خواهد شد، زیرا به نام دمکراسی و مبارزه با تروریزم، دروغ گفت.
و افغانستان؟ اگر به خویشتن بازگردد، اگر عقل و ایمان و وحدت را دوباره به یاد آورد، روزی از زیر آوار این همه ریا، خشونت و آتش سر بر خواهد آورد.
بازگشت طالبان، بازگشت تاریخ نیست؛ بازگشتِ مسئولیت ماست در برابر حقیقت، وجدان و آیندهی انسانی.