نشست تهران درباره افغانستان در مقطعی برگزار شد که خلأ نقشآفرینی غرب و تداوم بحران سیاسی و امنیتی در افغانستان، بار دیگر توجهها را به ظرفیتها و مسئولیتهای بازیگران منطقهای معطوف کرده است. این نشست، فراتر از یک گردهمایی دیپلماتیک، نمادی از تلاش بازیگران منطقهای برای مدیریت مشترک مسئله افغانستان و بازتعریف نقش خود در معادلات ثبات این کشور در دوران پس از خروج غرب بود.
افغانستان پس از خروج نظامی غرب وارد مرحلهای شده است که در آن وزن بازیگران منطقهای بهطور بیسابقهای افزایش یافته و نقش غرب بهشدت محدود شده است. این تحول نه صرفاً یک تغییر تاکتیکی، بلکه نتیجه طبیعی جغرافیا، تجربه تاریخی و منافع متعارض بازیگران در قبال افغانستان است. مقایسه نقش منطقه و غرب در ثبات افغانستان نشان میدهد که این دو نه از جایگاه برابر، بلکه از دو منطق کاملاً متفاوت عمل میکنند.
کشورهای منطقه، برخلاف غرب، با افغانستان رابطهای ناگزیر و روزمره دارند. بیثباتی در افغانستان برای همسایگان یک مسئله نظری یا امنیتی دوردست نیست، بلکه بهصورت مستقیم در قالب ناامنی مرزی، مهاجرت گسترده، قاچاق مواد مخدر و تهدیدات افراطگرایانه بروز میکند. به همین دلیل، ثبات افغانستان برای منطقه یک ضرورت وجودی است، نه یک انتخاب سیاسی. در مقابل، غرب پس از خروج، هزینههای بیثباتی افغانستان را بهصورت غیرمستقیم و قابلمدیریت تجربه میکند و از اینرو میتواند میان «دخالت» و «عدم دخالت» نوسان داشته باشد.
تفاوت اصلی دیگر در نوع ابزارهاست. کشورهای منطقه ابزارهای ملموس و عملی در اختیار دارند؛ مرز، تجارت، انرژی، مسیرهای ترانزیتی و تعامل امنیتی. این ابزارها امکان تأثیرگذاری تدریجی و مستمر بر رفتار حاکمان افغانستان را فراهم میکند. غرب اما عمدتاً به ابزارهای تنبیهی متکی است؛ تحریم، فشار سیاسی و مشروطسازی کمکها. این ابزارها، اگرچه از نظر هنجاری پررنگاند، اما در عمل توان تغییر رفتار واقعی قدرت حاکم در کابل را ندارند و گاه حتی به تشدید انزوا و رادیکالیسم منجر میشوند.
نگاه به طالبان نیز شکاف میان منطقه و غرب را عمیقتر میکند. برای کشورهای منطقه، طالبان پیش از آنکه یک مسئله ارزشی باشد، یک واقعیت حاکم است که باید با آن تعامل کرد. هدف اصلی، نه مشروعیتبخشی کامل و نه حذف، بلکه مهار، تعدیل و مدیریت رفتار آن است. غرب اما طالبان را عمدتاً از دریچه منافع، حقوق بشر و الگوی مطلوب حکمرانی بر اساس معیار خود میبیند و به همین دلیل سیاستی مبتنی بر فشار از بیرون را دنبال میکند؛ سیاستی که پس از تجربه بیست ساله حضور نظامی، از مشروعیت و کارآمدی تهی شده است.
تجربه تاریخی نیز به سود منطقه سنگینی میکند. غرب با رویکردی پروژهمحور وارد افغانستان شد و با خروجی ناگهانی آن را ترک کرد. در مقابل، کشورهای منطقه طی چهار دهه ناچار بودهاند با پیامدهای مستمر بحران افغانستان زندگی کنند. این تداوم، اگرچه همیشه به ثبات منجر نشده، اما نوعی واقعگرایی و انعطاف را در سیاستهای منطقهای شکل داده است که امروز به مزیت تبدیل شده است.
با این حال، پررنگ شدن نقش منطقه به معنای بینقص بودن آن نیست. رقابتهای پنهان، بیاعتمادی متقابل و تفاوت منافع میان بازیگران منطقهای میتواند خود به عامل بیثباتی تبدیل شود. اما با همه این محدودیتها، واقعیت این است که معماری ثبات افغانستان امروز بیش از هر زمان دیگری در دست منطقه قرار دارد. غرب میتواند نقش مکمل ایفا کند؛ از طریق کمکهای انسانی و فشار هنجاری. اما بدون همراهی و ابتکار بازیگران منطقهای، هیچ سیاست فرامنطقهای توان ایجاد ثبات پایدار در افغانستان را نخواهد داشت.
در مجموع، آینده افغانستان نه در پایتختهای دوردست غرب، بلکه در تعامل، رقابت و همکاری بازیگران منطقهای شکل میگیرد؛ مسیری دشوار، تدریجی و پرهزینه، اما واقعبینانهتر از همه گزینههای آزمودهشده پیشین.




