مهاجرت میلیونی هموطنانمان از افغانستان به سوی ایران و پاکستان، آسیای میانه و حتی مرگ در آبهای مدیترانه، فقط یک بحران انسانی نیست؛ این مهاجرت پیامد تلخ شکست پروژههای سیاسی، فکری و نظامی داخلی و بینالمللی است. خیانت راهبردی امریکا، سقوط جمهوریت، ناکارآمدی طالبان، و چشمانداز تیرهی افغانستان، دست در دست هم دادهاند تا مردم افغانستان را از خانه، خاک و خاطره برانند.
چه شد که مهاجرین افغانستانی، دیگر حتی نه امیدی و نه میلی برای بازگشت به وطن ندارند؟ چرا افغانستان، برخلاف دهههای گذشته، امروز نه تنها مأمن نیست، بلکه به کابوس مهاجران بدل شده است؟ واقعیت این است که افغانستان بار دیگر در گرداب بیعدالتی سیاسی، سرکوب قومی و ورشکستگی اخلاقی افتاده است. مهاجر امروز، نه فقط از فقر و بیکاری، که از فقدان آینده، فرار میکند.
ایالات متحده امریکا و متحدان ناتو، در سال ۲۰۰۱ با شعار مبارزه با تروریزم و آوردن دمکراسی، به افغانستان آمدند.
اما آنچه بهجاماند، ویرانهای است از اعتماد، امید و امنیت. خروج شتابزده و بیبرنامه امریکا در آگوست ۲۰۲۱، بدون هیچ ضمانت برای مردم، دولت و ساختار امنیتی، افغانستان را به دست همان گروهی سپرد که دو دهه پیش «تروریست» میخواندند. این عقبنشینی نهتنها یک خیانت اخلاقی و استراتژیک بود، بلکه زمینهساز دومینوی آوارگی میلیونی مردم ما شد؛ نسلی که باور کرده بودند غرب آمده تا آینده بسازد، نه ویرانه بر جا بگذارد.
بازگشت طالبان به قدرت، بدون مشروعیت قانونی، بدون رضایت مردمی و بدون شمولیت قومی، افغانستان را به کشوری با ساختار تکقطبی بدل کرده است؛ جایی که دیگر اقوام، مذاهب و زنان، نهتنها در قدرت سهم ندارند، بلکه از حقوق اولیه زندگی نیز محروم شدهاند. طالبان با بستن درهای مکاتب و دانشگاه ها به روی دختران، حذف کارمندان دولت سابق، سرکوب آزادی بیان، و انحصار پشتونمحور، افغانستان را به سرزمینی ناامن، خفه و بیافق بدل کردهاند.
در کنار همه این بحرانها، نباید از نقش بیکفایتی دولت جمهوریت غافل شد. مقامات سیاسی جمهوریت، در بیست سالی که با حمایت جهانی حکومت کردند، نه توانستند پایههای یک نظام پاسخگو و کارآمد را بریزند، و نه عدالت اجتماعی و قومی را تأمین کنند. فساد گسترده، رانتخواری، قومگرایی و بیتوجهی به مردم، اعتماد عمومی را سوزاند؛ همان اعتمادی که میتوانست پشتوانه مقاومت در برابر طالبان شود.
امروز هزاران مهاجر افغانستانی ناچار به بازگشت هستند؛ اما با این حال، میلی به بازگشت به وطن ندارند. چرا؟ چون افغانستانی که اکنون طالبان اداره میکنند، وطن همه نیست؛ وطنی است برای یک قوم، یک تفکر و یک قرائت از اسلام. نبود امنیت، بیکاری، فقر شدید، و انسداد سیاسی، انگیزهای برای بازگشت باقی نگذاشته است.
اکنون زمان آن است که طالبان، فارغ از لجاجت تاریخی، به صدای مردم گوش دهند. افغانستان یک ملت متکثر است؛ متشکل از اقوام تاجیک، هزاره، ازبک، بلوچ، ایماق، هندو ها، سیک ها و دیگران (شیعه و سنی). اگر میخواهید آیندهای برای این کشور متصور باشید، باید حکومت را از انحصار قومی بیرون بکشید. متخصصان، فارغ از پیشینه قومی یا سیاسی، باید بر مسند مدیریت بنشینند. زنان، نیمی از جامعهاند؛ حذف آنان نه مشروعیت میآورد و نه آبادانی. افغانستان زمانی به وطنی قابل زیستن بدل میشود که همه اقوام و مذاهب خود را در آن شریک و محترم ببینند. این کشور با سرکوب نمیسازد؛ با خرد، عدالت و شراکت است که نجات مییابد.
سرنوشت افغانستان در گرو یک انتخاب تاریخی است؛ یا این سرزمین، بار دیگر برای همه اقوام، زنان، نخبگان و فرزندان خود آغوش میگشاید، یا در مسیر فعلی، به زندانی بدل میشود که حتی مهاجران مظلوم و بیپناه نیز از بازگشت به آن میهراسند. طالبان اگر آیندهای برای خود میخواهند، باید برای دیگران نیز آیندهای متصور شوند. راه نجات افغانستان از مسیر همدلی، مشارکت قومی، عدالت اجتماعی و بازگشت به ارزشهای انسانی میگذرد. این تنها نسخه ممکن است، پیش از آنکه فرصت به کلی از دست برود.
نویسنده: م. کهریزنوی