از بن تا سقوط کابل؛ نیرنگ امریکا و بازتولید استبداد

بیست سال پس از نشست بن، افغانستان بار دیگر در گرداب همان چرخه خون، قوم‌ گرایی و جهل فرو رفت؛ چرخه‌ای که محصول هم ‌دستی نخبگان خسته، حاکمان بی‌کفایت و قدرت‌های دروغ ‌گوست.
از بن تا سقوط کابل؛ نیرنگ امریکا و بازتولید استبداد

بیست سال پس از نشست بن، افغانستان بار دیگر در گرداب همان چرخه خون، قوم‌ گرایی و جهل فرو رفت؛ چرخه‌ای که محصول هم ‌دستی نخبگان خسته، حاکمان بی‌کفایت و قدرت‌های دروغ ‌گوست.اول جدی ۱۳۸۰، برهان‌الدین ربانی قدرت را به حامد کرزی سپرد و تاریخ افغانستان شاهد نخستین انتقال مسالمت‌ آمیز قدرت شد. اما این انتقال، آغازی بر دموکراسی نبود؛ بلکه مقدمه‌ای بود بر دو دهه تاریک از فساد، وابستگی و ناکامی. امریکا با شعار دمکراسی، آزادی و مبارزه با تروریزم آمد، اما زیر ساخت های فرهنگی کشور را به ویرانه‌ای بدل ساخت و در پایان، همان طالبان را که تروریزم می‌خواند، دوباره بر گرده مردم سوار کرد. اکنون چهار سال از حاکمیت طالبان گذشته و در سایه آنان، علم، آزادی و عدالت نفس نمی‌کشند.

نشست تاریخی بن در سال ۲۰۰۱ میلادی، قرار بود افغانستان را از قید جنگ و استبداد رها سازد و صفحه‌ای نو از دموکراسی و بازسازی بگشاید. پروفیسور ربانی، مردی که در سخت ‌ترین شرایط ایستاد و برای مشروعیت مقاومت سنگ بنا گذاشت، قدرت را به دولت موقت به رهبری حامد کرزی سپرد تا کشور از جنگ به صلح عبور کند. اما این انتقال قدرت نه بر مبنای اراده ملت، بلکه در سایه توافقات پشت پرده میان امریکا و برخی از چهره‌های خسته ائتلاف شمال انجام شد. امریکا همان‌گونه که در ویتنام و عراق آزموده بود، در افغانستان نیز با نقشه‌ای دوگانه آمد: اشغال به نام آزادی، و رهاسازی به نام صلح.

جمیز دابینز و زلمی خلیلزاد در خاطرات‌ شان به ‌روشنی نشان می‌دهند که چگونه بن نه نشست صلح، بلکه پروژه‌ی مدیریت اشغال بود. امریکا برای تثبیت نفوذ خود، رهبران مقاومت را فریب داد و با وعده‌ی مشارکت، آنان را از قدرت کنار زد. در واقع، کرزی نه محصول اجماع ملی، بلکه برگزیده واشنگتن بود.
مبارزان شمال که سال‌ها برای آزادی جنگیده بودند، به‌ دلیل بی‌اعتمادی متقابل، ساده ‌لوحی سیاسی و اختلافات درونی، بزرگ‌ ترین دستاورد تاریخ معاصر خویش را از دست دادند. نتیجه آن شد که “جمهوریت” از روز نخست بر پایه‌ی بی‌اعتمادی، معامله و وابستگی بنا شد.

حامد کرزی در ظاهر نماد آشتی ملی بود، اما در عمل به چهره‌ی فرصت ‌سوزی بدل شد که نه توان ساختن داشت و نه جرأت تصمیم‌ گیری مستقل.

  • او نتوانست دموکراسی را نهادینه سازد؛ انتخابات را به صحنه‌ی تقلب و معامله تبدیل کرد.
  • نهادهای کلیدی مانند کمیسیون انتخابات و شورای قانون اساسی را به ابزار سیاسی بدل ساخت.
  • با امریکا روابطی متناقض داشت: روزی مدافع حضور آنان، روزی مخالف‌ شان؛ اما هرگز مستقل نبود.
  • بزرگ ‌ترین فاجعه، فساد گسترده‌ای بود که زیر سایه خودش و اطرافیانش به نظامی ساختاری تبدیل شد.

او به‌جای تحکیم جمهوریت، پایه‌های آن را با نفاق قومی، فساد اداری و زدوبندهای پشت پرده لرزاند. کرزی از طالبان تا مافیای مواد مخدر، از وکلای قوم ‌گرا تا مشاوران فاسد را در کاخ خود جای داد و با این کار، دموکراسی را پیش از تولد خفه کرد.

با روی کار آمدن اشرف غنی احمدزی، جمهوریت به ظاهر لباس “تکنوکراسی” پوشید، اما در باطن به حکومتی کاملن قوم‌محور، تمامیت ‌خواه و انحصارگرا بدل شد، یعنی غنی به مراتب بد تر و زشت تر از کرزی عمل کرد.
اشرف غنی، که خود را معمار دولت مدرن می‌دانست، به‌جای ساختن نهاد، برج‌های از غرور و تبعیض ساخت. او دولت را نه براساس شایسته ‌سالاری، بلکه براساس وفاداری قومی شکل داد و با حذف دیگر اقوام، تخم فروپاشی را در دل نظام کاشت.
در انتخابات ۲۰۱۴ و ۲۰۱۹، تقلب و مهندسی آراء چنان گسترده بود که جمهوریت عملاً به “جمهوریت دروغین” تبدیل شد.
فساد، بی‌عدالتی، بی‌کفایتی و سرکوب صدای منتقدان، اعتماد مردم را به ‌کلی از میان برد. وقتی دولت مشروعیت خود را از دست داد، سقوط تنها مسئله‌ای از زمان بود، نه احتمال.

امریکا با شعار “دموکراسی و مبارزه با تروریزم” وارد افغانستان شد، اما در عمل همان دشمنانی را که ادعا می‌کرد نابود می‌کند، تقویت کرد.

  • با بمباران روستاها، هزاران غیرنظامی را کشت و بذر نفرت کاشت.
  • با پول‌های میلیاردی، شبکه‌ای از فاسدان و دلالان سیاسی را پدید آورد.
  • در پایان، بی‌هیچ شرم و مسوولیتی، افغانستان را به طالبان سپرد، به همان گروهی که روزی آنها را “تروریست جهانی” نامیده بود.

امریکا در افغانستان نه به‌دنبال صلح، بلکه به‌دنبال مدیریت دائمی جنگ بود.

اکنون چهار سال از بازگشت طالبان می‌گذرد. در این چهار سال، افغانستان به زندانی بزرگ بدل شده است:

  • دروازه‌ی مکاتب و دانشگاه‌ها بر روی دختران و زنان بسته شده؛
  • زنان از کار و مشارکت در اجتماع محروم‌اند؛
  • مذهب برحق جعفری از قانون حذف شده و حکومت تک‌ قومی و تک ‌فکری جای عدالت را گرفته است؛
  • رسانه‌ها خاموش، روشنفکران تبعید و نخبگان یا خاموش‌اند یا در زندان.

طالبان به نام دین، ایمان را خفه کرده‌اند و به نام شریعت، عدالت را به مسلخ برده‌اند. آنان با تکیه بر زور، افغانستان را به قرن‌ها پیش پرتاب کرده‌اند.

درس بزرگ دو دهه اخیر این است که هیچ قدرت بیگانه، آزادی را هدیه نمی‌دهد و هیچ رهبر و رئیس جمهور خودخواه، وطن را نجات نمی‌دهد.
افغانستان نیازمند بازسازی اعتماد ملی، تجدید گفت‌وگو میان اقوام، و تربیت نسلی تازه از رهبران اخلاق‌مدار است؛ رهبرانی که نه در سایه قوم و قبیله، بلکه در پرتو خرد و عدالت بیندیشند.

تاریخ افغانستان چرخه‌ای از فرصت ‌سوزی و خیانت است؛ از بن تا سقوط کابل، از شعار دموکراسی تا بازگشت طالبان.
اما تاریخ در عین قساوت، آموزگار نیز هست. این بار باید از گذشته آموخت: امریکا را باید شناخت، نه باور کرد،

رهبران فاسد را باید افشا کرد، نه اینکه دوباره انتخاب شوند، طالبان را باید با آگاهی و اتحاد شکست داد، نه با خشونت!

اگر رهبران سیاسی و مردم افغانستان از این تاریخ تلخ درس نگیرند، فرزندان ‌شان بار دیگر در ویرانه‌های همان اشتباهات خواهند زیست.
اما اگر امروز خرد بر احساس، و عدالت بر قوم غلبه کند، هنوز امیدی هست که این سرزمین از زیر آوار جهل و استبداد، دوباره قد برافرازد.

افغانستان هنوز می‌تواند برخیزد، اگر رهبرانش فروتن شوند، مردمش بیدار بمانند، و حقیقت قربانی مصلحت نشود.

 

Facebook
Twitter
WhatsApp
Telegram
Email
مطالب مرتبط
0 0 رای ها
رتبه بندی نوشته
اشتراک در
اطلاع از
0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x