گزارش تازه نیولاینز درباره تلاشهای اسلامآباد برای «تغییر رژیم» در کابل، بیش از آنکه خبرِ غافلگیرکنندهای باشد، مهر تأییدی است بر الگوی دیرپای مداخله جویانهٔ پاکستان در افغانستان. این قلم کوششی است تحلیلی-چالشی، تا نشان دهد چرا سیاستهای بیرونی پاکستان علیه تحقق یک افغانستانِ قدرتمند و فراگیر بوده، چه بازی خطرناکی میتواند در پیش باشد؟ اگر اسلامآباد از پشتِ نقاب «تعادلسازی» حمایتهایش را از مخالفان طالبان گسترش دهد، و در عین حال چه توصیههای خردمندانه و اخلاقمحوری باید به مخالفان و به طالبان ارائه شود تا از سقوط دوباره کشور در چرخه خشونت جلوگیری شود.
سیاست خارجیِ پاکستان نسبت به افغانستان را نمیتوان از یک منظر صرفاً امنیتی یا تاکتیکی بررسی کرد. این سیاست ریشه در تاریخ منطقهای، ساختارهای نظامی و اطلاعاتی، و محاسبات ژئواکونومیک و ژئوپلیتیک دارد؛ اما نتیجه همواره برای افغانستان تکرار یک الگوی تلخ بوده است: بیثباتی مداوم. گزارش نیولاینز نشان میدهد که اسلامآباد هنوز از ابزارهای نظامی و اطلاعاتی، شبکههای نیابتی و نفوذ سیاسی برای شکل دهی به آیندهٔ افغانستان استفاده میکند. این واقعیت سؤال اساسی را پیش میکشد: آیا همسایهای که مواضع اش همواره منافع افغانستان را فدا کرده، میتواند شریک صلح و ثبات باشد؟ پاسخ منفی نیست که بدونِ مشورت و تضمینهای جدی و تغییر رفتار رخ دهد.
پیشینه تاریخی نشان می دهد که پاکستان از دههها پیش سیاستی مبتنی بر عمق استراتژیک دنبال کرده؛ عمقی که در عمل به معنی جلوگیری از شکلگیری یک دولت مستقل، قدرتمند و با روابط متوازن با همسایگان بوده است. حمایت از چهرههایی چون گلبدین حکمتیار از دوران داودخان گرفته تا جنگ های داخلی و پس از آن، هم زمان با استفادهٔ ابزاری از گروههای مجاهد و سپس طالبان در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰، الگویی است که نشان میدهد انگیزهٔ اسلامآباد نه لزوماً حمایت از یک افغانستان فراگیر، که حفظ نفوذ و بازتولید بیثباتی بوده است. این سیاست در عمل هزینهٔ سنگینی بر جان و توسعهٔ افغانستان تحمیل کرده است.
در بیست سال حکومت جمهوریت، شواهد متعددی حاکی از آن است که بخشهایی از دستگاههای امنیتی و اطلاعاتی پاکستان نقش تسهیلکننده و حمایتی از طالبان را داشتهاند؛ چه از حیث اطلاعاتی، چه نظامی و چه اقتصادی. این حمایتها نه به عنوان ابزارِ «حمایت از مهرهها» برای ثبات، که به عنوان سرمایهگذاری در بیثباتسازیِ دائمی افغانستان دیده شد. پیامدها روشن است: تقویت شبکههای افراطی، تضعیف نهادهای دولتی افغانستان، ریختن خون مردم افغانستان و وارد آمدن ضربات غیرقابلجبران به جامعهٔ مدنی و اقتصاد افغانستان.
طبق گزارش سانه رها (نیولاینز) و واقعیت های میدانی اکنون اسلامآباد در پی استفاده مجدد از مخالفان طالبان برای پیچاندن دست حکومت سرپرست کابل است، لازم است این حرکت را در چارچوب الگوی استراتژیکِ پیشین تحلیل کنیم، نه یک «تحول خیرخواهانه». انگیزهها دوگانهاند: (۱) جلوگیری از نزدیکی طالبان به هند، (۲) مدیریت بحران داخلی، از جمله مقابله با تیتیپی به نحوی که بار هزینهها را به افغانستان منتقل کند. دربارهٔ خودِ مخالفان نیز واضح است: اسلامآباد بنا دارد آنها را مثل طالبان به ابزاری تبدیل کند که منافع پاکستان را تأمین کند، نه منافع ملی افغانستان را.
هر اقدام بیرونی که با هدفِ پاکسازی یا حذف رهبران طالبان دنبال شود، ممکن است خلای قدرتی تولید کند که سریعاً به بحران انسانی و مهاجرت گسترده بینجامد. تجربهٔ نشان میدهد خلأهای قدرت در افغانستان به سرعت به رقابتهای خونین و ایجاد بازیگران مسلحِ متعدد منتهی میشود. بنابراین هر طرح «تغییر رژیم» باید با برنامهای عملی و آماده برای حکمرانیِ جایگزین و تضمین بازگشت امن مردم همراه باشد، چیزی که غالباً از سوی بازیگران نیابتی نادیده گرفته میشود.
مخالفان طالبان، اعم از جبهه مقاومت یا گروههای دیگر، در معرض وسوسهٔ حمایت خارجیاند. توصیهٔ محکم و خردمندانه این است: هیچ حمایتی را بدون شروط شفاف، ضمانتهای بینالمللی و طراحیِ راهبردیِ درازمدت که منافع ملت افغانستان را در مرکز قرار دهد، نپذیرید. تجربه تاریخی نشان داده «حمایتِ کنترلشده» به دست پاکستان نهفتهٔ مدیریت و مهار است؛ یعنی تبدیل شدن مخالفان به «پروژهٔ جدید آیاسآی». هر همکاری باید شفاف، حساب شده، و زیر نظارت نهادهای مستقل داخلی و ضمانتهای بینالمللی باشد.
«دشمن» در سیاستِ خردمندانه مفهومی حقوقی-سیاسی است؛ نمیتوان صرفاً با احساس آن را تعیین کرد. اما دلایلِ معرفیِ پاکستان به عنوان عاملی مخرب برای افغانستان روشناند:
(الف) الگوی مداخلهٔ تاریخی که به بیثباتی دامن زده، (ب) استفادهٔ ابزاری از گروههای مسلح و حمایت اطلاعاتی-نظامی از گروههایی که منافع ملی افغانستان را تهدید کردهاند، (ج) تلاش برای تبدیل افغانستان به عرصهٔ رقابتهای جغرافیایی-سیاسی که استقلال و تمامیت ارضی ما را نشانه گرفته است.
به طالبان باید گفت: ادامهٔ لجاجت و انحصار قدرت، راهحل نیست. اگر طالبان میخواهند مشروعیت، ثبات و توسعه برای کشور بیاورند، راهش حکومت فراگیر است، حکومتی که اقوام، مذاهب، زنان، جناحهای سیاسی و جامعهٔ مدنی را در ساختار قدرت ببیند و سهم بدهد. تنها یک حکومت فراگیر است که میتواند نفوذ خارجی را خنثی کند، اعتماد شهروندان را جلب کند و از افغانستان کشوری مستقل و قابلاتکا بسازد.
افغانستان نیازمند یک استراتژی ملی است که در برابر وسوسهٔ حمایتهای خارجی به ویژه از سوی همسایه ای مانند پاکستان، هوشمند و مقاوم باشد. این استراتژی باید شامل موارد زیر باشد:
یک: عدم پذیرش هرگونه حمایت خارجی بدون شروط روشن و ضمانتهای بینالمللی.
دو: برنامهٔ آماده سازی برای پرکردن خلأهای قدرت احتمالی به منظور جلوگیری از موج پناهجویان و بازگشت خشونت.
سه: ایجاد یک گفتوگوی صادقانه و کنترلشده میان طالبان و نیروهای مخالف با حضور میانجیان بیطرف بینالمللی.
چهار: تقویت نهادهای مدنی، ارتش ملی و پلیس بهعنوان ستونهای امنیتی مستقل.
پنج: یک پیام روشن به پاکستان؛ اگر نیتِ شما صلح و توسعه است، باید رفتارِتان را با اقدامات شفاف و قابل پایان سنجی تغییر دهید؛ در غیر این صورت، مردم افغانستان و جریانهای ملیگرای سیاسی از هر جهت برای دفاع مشروع از منافع خود آماده خواهند بود.
در پایان باید گفت؛ تاریخ به ما آموخته است که بیاعتمادیِ تاریخی با شعارها و وعدهها از بین نمیرود؛ با تضمینهای واقعی، شراکت واقعی، و پذیرشِ چند صداییست که میتوان افقی جدید برای افغانستان ساخت. هر بازیِ نیابتی که هدفش بازتولید بیثباتی باشد، برای همسایگان و برای منطقه هزینه آور خواهد بود، و اولین و بزرگ ترین هزینه را مردم افغانستان پرداخت خواهند کرد.



