نویسنده: م. کهریزنوی
افغانستان امروز در سکوت و تاریکی، از تشنگی و گرسنگی و بیماری میسوزد؛ اما نه از کمبود آب و نان، بلکه از خیانت، بیمسئولیتی و تحقیر انسان. آب کابل دیگر قابل نوشیدن نیست، میلیونها کودک از سوءتغذیه رنج میبرند و میلیونها دیگر در آستانهٔ بیماریهای مرگبارند. ریشهٔ این فاجعه نه در طبیعت، بلکه در مثلث شومی است که از بیست وچهار سال پیش بر سر این ملت سایه انداخته است: امریکا، حکومتهای فاسد جمهوریت، و طالبان. سه ضلعی که هر یک به شکلی، به نام مردم، بر مردم ظلم کردند.
بیست و چهار سال پیش، امریکا با شعارهای فریبندهٔ «دموکراسی، آزادی و مبارزه با تروریزم» به افغانستان آمد. آن روز بسیاری از مردم باور کردند که شاید تاریخ تلخ ما ورق بخورد. اما بیست سال بعد، همان قدرتی که با هیاهو آمد، در سکوتی ننگین رفت و کشور ما را به همانهایی سپرد که روزی آنان را «تروریست» میخواند.
در نتیجهٔ این چرخهٔ شوم، امروز کودکان افغانستان به جای مکتب، بیمارستان را تجربه میکنند؛ مادران، به جای دعا برای آینده، نگران آب آلودهٔ آشپزخانهاند؛ و مردم، برای خرید یک بطری آب سالم، مالیات فقر میپردازند. در کابل، در کشوری که روزی سرچشمهٔ تمدنهای کهن و ایمانهای پاک بود، اکنون حیات انسان به کالایی گرانقیمت بدل شده است.
گزارش تکاندهنده از آلودگی سیستماتیک آبهای زیرزمینی کابل، صرفاً روایت یک فاجعهٔ زیستمحیطی نیست، بلکه آینهای است از سقوط اخلاقی و بیبرنامگی سیاسی. وقتی مادری در کارته پنج برای پخت غذای فرزندانش ناچار است آب بطری بخرد، یعنی حکومت در ساده ترین وظیفهٔ خود تأمین آب سالم شکست خورده است. آلودگی ۸۰ درصد منابع آب زیرزمینی کابل، نتیجهٔ مستقیم چهل سال غفلت از زیرساختها و بیتفاوتی در برابر سلامت مردم است. این فاجعه در حالی رخ میدهد که میلیاردها دالر کمک خارجی در دو دههٔ گذشته به نام بازسازی افغانستان سرازیر شد، اما بخش اعظم آن در حسابهای بانکی حامد کرزی و تیم اش، اشرف غنی اخمدزی و همدستان اش گم شد. آب کابل، در حقیقت، خون فاسدی است که از پیکر جمهوریت به زمین ریخته و اکنون بوی فساد و فقر از آن برمیخیزد.
برنامهٔ جهانی غذا اعلام کرده است که ۳.۵ میلیون کودک در افغانستان از سوء تغذیه رنج میبرند. این عدد، فقط یک آمار نیست؛ یک اتهام تاریخی است علیه تمام کسانی که بر این کشور حکومت کردهاند.
کودکانی که امروز از ضعف و گرسنگی در آغوش مادران شان جان میدهند، همانهاییاند که در شعارهای امریکا و دولتهای جمهوریت، قرار بود «نسل دموکراسی و آزادی» باشند. اما آنها امروز قربانیان بیصدای سیاستهایی هستند که نان را از دهان مردم گرفت و کرامت را از روح جامعه زدود.
اسلام، در ذات خود، دینِ عدالت، رأفت و کرامت انسان است. پیامبر (ص) فرمود: «کسی که سیر بخوابد و همسایهاش گرسنه باشد، مؤمن نیست.»
پس چگونه میتوان پذیرفت که در کشوری اسلامی، میلیونها کودک با شکم خالی بخوابند، در حالیکه حاکمان پیشین و جدید اش در کاخها و هتلهای دوبی و واشنگتن خوش میگذرانند و حاکمان کنونیاش به نام دین، دروازه های لیسه ها و دانشگاه ها را به روی زنان و دختران بسته اند؟
سازمان ملل هشدار داده است که نزدیک به ۱۳ میلیون کودک افغان در معرض بیماریهای قابل پیشگیری قرار دارند. این یعنی تقریباً همهٔ نسل آیندهٔ کشور در خطر است.
اما چه کسی مسئول است؟
امریکا که با شعار دمکراسی و مبارزه با تروریزم آمد تا نجات دهد و رفت تا نابود کند؟
یا جمهوری فاسدی که از اسلام، فقط نام آن را حفظ کرد؟
و یا طالبان که به نام دین، فقط قساوت را یاد دارند؟
واقعیت این است که این سه ضلع، در شرایط جاری کشور سهم برابر دارند. امریکا با بمب و دروغ هایش، جمهوریت با فسادش، و طالبان با جهل و تکقومیگریشان، هر یک پارهای از پیکر ملت را بریدند. هیچ کدام برای کودکان افغانستان که امشب با تب، سرفه یا گرسنگی میخوابد، اندیشه نکردند و برنامه ای نداشتند.
امریکا، به نام دمکراسی و مبارزه با تروریزم آمد اما افغانستان را به بیش از بیست گروه تروریستی سپرده و رفت. به نام حقوق بشر آمد اما با ریختن بمب بر دهکدهها، با تحقیر مردم در زندان بگرام، و با رها کردن کشوری ویران، ثابت کرد که دموکراسی بدون وجدان، همان امپریالیسم اخلاقی است.
حامد کرزی و اشرف غنی، دو چهرهٔ نفاق و ناتوانی، جمهوریتی ساختند که بر پایهٔ تبعیض، دروغ و قومگرایی بنا شد. آنها از کمکهای بینالمللی نه برای ساخت وطن، بلکه برای ساخت کاخهای خود استفاده کردند. از منظر اسلام، خیانت به امت و ترک امانت، از بزرگ ترین گناهان است؛ و آنان خائنان به امانت ملی بودند.
طالبان نیز که امروز پرچم اسلام را به دست گرفتهاند، اسلام را به گروگان گرفتهاند. درهای مکاتب و دانشگاه ها را بر روی زنان ودختران کشور بستهاند، صدای زنان را خاموش کردهاند، و مذهب جعفری را که در قانون اساسی پیشین به رسمیت شناخته شده بود حذف کردهاند.
و اما در این میان، رهبران غیرپشتون نیز بیتقصیر نیستند. آنان که میتوانستند در برابر این تبعیض ساختاری بایستند، در عوض، درگیر اختلافات، رقابتهای شخصی و حسادتهای قومی و پر کردن حساب های بانکی خود شدند. آنان با تفرقه، راه را برای سلطهٔ طالبان هموار کردند. وحدت نداشتند و همین بیوحدتی، مردم را بیپناه ساخت.
اکنون که ملت در میان گرسنگی، آلودگی و بیماری دست و پا میزند، از سازمان ملل و نهادهای جهانی باید با صراحت خواست تا کمکهای انسان دوستانه را از مسیرهای مستقل، بدون دخالت طالبان، به مردم برسانند.اما در نهایت، نجات افغانستان نه از بیرون که از درون آغاز میشود.
رهبران سیاسی در تبعید باید اختلافات را کنار بگذارند، با نیروهای میانه رو از هر قوم و مذهب همکاری کنند و برای ایجاد یک «حکومت همهشمول و مردمی» گام بردارند؛ حکومتی که در آن، دختران حق آموزش، مردم حق آب و نان، و ملت حق کرامت داشته باشند و همه اقوام و باشندگان کشور خود را در آن ببینند.
تراژدی امروز افغانستان نه از خشکی زمین، بلکه از خشکی وجدانهاست. آب کابل آلوده است، چون سیاست کابل آلوده است. کودکان گرسنهاند، چون رهبران شکم شان سیر است و زنان خاموشاند، چون طالبان روی قدرت اند.
اما هنوز امید هست؛ چون خرد هنوز زنده است و مردم هنوز در دلشان ایمان دارند.
بازسازی افغانستان نه با دالر امریکایی، که با «درستکاری، شجاعت اخلاقی و همدلی ملی» ممکن است.
اگر این مثلث شوم روزی با جهل و نفاق و قدرت ساخته شد، روزی دیگر میتواند با خرد، اخلاق و عدالت فرو بریزد.
تا آن روز، هر قطرهٔ آب پاک، هر لقمهٔ نان حلال، و هر لبخند کودک کشور، خود مقاومتی است در برابر ظلم.




