خواجه آصف، وزیر دفاع پاکستان، در واکنشی تند و عجولانه، این رویداد را «هشدار جدی» خواند و با اشاره به کابل، اعلام کرد که جنگ اکنون به داخل خاک پاکستان کشانده شده و امید به مذاکره با طالبان افغانستان بیهوده است.
اما آنچه در این واکنش غیرقابل انکار مینماید، تناقضی آشکار میان واقعیت و روایت رسمی اسلامآباد است. جماعتالاحرار، شاخه منشعب از تحریک طالبان پاکستان، مسئولیت این حمله را پذیرفته، در حالی که تحریک طالبان پاکستان خود را از آن مبرا دانسته است. این گروهها محصول زمینههای سیاسی، امنیتی و اجتماعی درون پاکستاناند، نه محصول سیاستهای کابل. بنابراین، انگشت اتهام به سوی افغانستان، بیش از آنکه راهبردی امنیتی باشد، کوششی برای انحراف افکار عمومی و پنهانسازی شکستهای داخلی به شمار میرود.
تاریخ چند دهه اخیر نشان داده است که پاکستان با ابزارسازی از گروههای افراطی به مثابه اهرمهای سیاست خارجی، زمینه رشد و گسترش این نهادهای خشونتمحور را در درون خاک خویش فراهم ساخته است. استفاده از تندروی به عنوان ابزار فشار بر همسایگان، اینک به بومرنگی بدل شده که به سوی خالق خود بازگشته است. حمله دو روز پیش به دانشکده نظامی در وانه و اکنون انفجار مهیب در قلب اسلامآباد، گواه بر آن است که این گروهها دیگر در مرزها محصور نماندهاند، بلکه به نهادهای حساس و مراکز قدرت نفوذ کردهاند.
در این میان، لفاظیهای وزیر دفاع پاکستان و نسبت دادن این جنگ به کابل، نه تنها پاسخی منطقی برای بحران امنیتی فراهم نمیآورد، بلکه نشان میدهد که اسلامآباد هنوز در دام همان الگوهای کهنه و ناکارآمد گرفتار است. سیاستگذاران پاکستانی با تکیه بر روایتسازی رسانهای و تقابل لفظی، میکوشند تا مسئولیت ناکامیهای خود را به دوش دیگران بیندازند، بیآنکه به ریشههای واقعی بحران بپردازند.
پاکستان اکنون در مقطعی حساس ایستاده است که یا باید به بازنگری جدی در سیاستهای امنیتی و منطقهای خود دست یازد، یا آماده پذیرش پیامدهای سنگینتر باشد. انحراف افکار عمومی از طریق اتهامزنی به همسایگان، دیگر نمیتواند پوششی برای شکستهای ساختاری فراهم آورد.
این کشور نیازمند شجاعت سیاسی برای مواجهه با واقعیت است؛ واقعیتی که میگوید آنچه امروز در اسلامآباد میگذرد، برآیند دههها سیاست غلط است. از قدیمالایام گفتهاند «آنکه باد بکارد، طوفان درو خواهد کرد.» و پاکستان اینک در میان طوفانی است که خود برانگیخته بود.




